https://eitaa.com/@-a-zahraei
شهیدان حاضرند
همسایه ای داشتیم به نام نوید که با برادرم حسن (شهید حسن طاهری ) رفیق بود مادرش حجاب درستی نداشت ( زمان جنگ بود و مردم در آن موقع همگی این دستور قرانی را خوب رعایت میکردند ).
مادر نوید یک روسری سرش میانداخت اما توجهی به حجاب نداشت .برای همین موضوع بسیاری از اهل محل به او توجهی نداشتند.
این خانم که سن وسالش نسبتا زیاد بود برادرم شهید حسن طاهری را بسیار دوست داشت.
چند روز بعد از شهادت حسن، مادر نوید به منزل ما آمد و با گریه گفت: دیشب در عالم رویا دیدم که اتوبوسی به محله ما آمده و همه را سوار کرد تا به کربلا ببرد.
اما کسی به من توجه نکرد و به خاطرعدم رعایت کامل حجاب، اجازه ندادند من سوار شوم.
در خواب خیلی گریه کردم، همان موقع حسن آمد و من را همراه خودش به کربلا برد.
نمی دانید چه زیارتی بود، وقتی از حرم بیرون آمدیم تازه اتوبوس اهل محل به کربلا رسید،
همین رویا باعث شد که در رفتار و ایمان این خانم تغییرات عجیبی حاصل شود.
کبوتران زیبا در روز تاسوعا
برادر شهید طاهری نقل میکنند که :
جند روز پس از شهادت حسن در صبح روز تاسوعا کبوتری زیبا به منزل ما آمد، و با فاصله کوتاهی دومین کبوتر نیز وارد خانه ما شد، عجیب اینکه به هیچ عنوان دانه و یا غذایی هم نخوردند و تا شب چهلم در منزل شهید ماندند.
بعضی اوقات به آسمان پرواز میکردند و از دیده ها پنهان میشدند و بعد از چند ساعت میآمدند.
برخی میگفتند که شهید این گونه به منزل خود سر میزند و من باور نمیکردم تا اینکه سندی از نوشته های علامه طباطبایی رحمة اللّه علیه را در کتاب (حیات پس از مرگ )دیدم که برایم جالب بود :
(در کافی از اسحاق ابن عمار نقل شده است که از ابی الحسن اول علیه السلام پرسیدم آیا شخصی که از دنیا رفته، خانواده اش را دیدار میکند ؟
حضرت فرمودند آری.
سپس پرسیدم چند وقت به چند وقت ؟
حضرت فرمودند:
بنا به منزلتی که نزد خدا دارد، هر هفته، هر ماه و یا هر سال.
بعد پرسیدم به چه شکلی نزد خانواده اش حضور پیدا میکند ؟ حضرت فرمودند: به صورت پرنده ای لطیف که بر دیوار منزل فرود میآید و بر آن مشرف میگردد).
ماجرای عجیب از شهید حسن طاهری و عنایت به مردی که به تشییع کنندگان آب میداد.
برادر شهید طاهری نقل میکند : عجیب ترین ماجرایی که از حضور شهید حسن طاهری در دنیا حکایت داشت، بر میگردد به سالها قبل، زمانی که پدر شهید در قید حیات بود و مدتی از شهادت حسن میگذشت.
یک شب در خانه هیئت داشتیم، عصر همان روز، پدر شهید کمی استراحت کرد، بعد با نگرانی از خواب پرید، فهمیدم خواب دیده.
ایشان کمی به اطراف نگاه کرد و گفت : الان حسن اینجا بود، بهش گفتم : حسن جان امشب هیئت داریم، شما تشریف دارید ؟
حسن گفت : نه امشب باید بروم پیش فلانی که یکی از همسایگان قدیم هست.
و ادامه داد : او امروز از دنیا رفته و امشب، شب اول قبر اوست، این شخص حقی گردن من دارد که باید امشب پیش او باشم.
پدر با تعجب گفت : آن کس که حسن میگفت، اهل مذهب و دین نبود، برای همین بهش گفتم حسن جان، این آدمی که میگویی اهل دین نبود، او چه حقی به گردن تو دارد ؟ !
حسن لبخندی زد و گفت : روز تشییع جنازه من هوا بسیار گرم بود.
جمعیت همراه پیکر من، از مسجد به سمت منزل ما آمدند، این آقا در جلوی خانه اش ایستاده بود و به جمعیت نگاه میکرد.
وقتی گرمای هوا و تشنگی مردم را دید یک شیلنگ آب از خانه اش بیرون کشید و با یک سینی و چند لیوان به تشییع کنندگان پیکر من آب داد، او همین قدر به گردن من حق پیدا کرده.
پدر بعد از این که این حرف را زد، از جا بلند شد و گفت باید بروم و ببینم خواب من راست بوده یا نه، منزل آنها در محله دیگری است بروم به انجا ببینم فلانی واقعا فوت کرده !؟
پدرم رفت و ساعتی بعد برگشت، گفت : بله وارد محله آنها که شدم حجله اش را دیدم، او همین امروز تشییع شده بود.
برگرفته شده از کتاب « شهیدان زنده اند »
انتشارات شهید « ابراهیم هادی »
پیوند ها :
1- روایت حاجچ آقا قرائتی در مورد قضییه شهید و کبوتر - ویدیویی کوتاه
بستن *نام و نام خانوادگی * پست الکترونیک * متن پیام |