https://eitaa.com/@-a-zahraei
نگاه وپیامد های آن
امام علی علیه السلام در مورد نوع نگرش به دنیا میفرمایند :
« ای مردم ! به دنیا همچون زاهدان و اعراض کنندگان از آن بنگرید. به خدا سوگند دنیا به زودی ساکنان خود را از میان میبرد و هوس بازانی که به آن اطمینان دارند به مصیبت میکشاند. آن چه از دست رفته و پشت کرده هیچ گاه بر نمیگردد و آینده معلوم نیست تا در انتظارش باشیم، شادی آن با اندوه آمیخته، توانایی واستقامت مردان نیرومند در آن به ضعف و سستی میگراید. زیبایی های فراوانش شما را مغرور نسازد، زیرا مدت کمی بیش باقی نخواهد بود. رحمت خدای بر آن کس که فکر کند و عبرت گیرد و بینا گردد.
به زودی خواهید دانست که گویا آن چه هم اکنون از دنیا موجود است اصلاً نبوده و آن چه از آخرت است همواره خواهد بود، هر چیز که به شمارش آید ( همچون ساعات عمر ) سرانجام پایان گیرد و هر چه انتظارش را دارید خواهد آمد و هر آینده ای قریب و نزدیک است. دانا کیست ؟
دانا کسی است که قدر خود را بشناسد و برای نادانی انسان همین بس که از قدر خویش بی خبر ماند. »
نهج البلاغه خطبه یکصد و سوم.
انسان موجود عجیبی است با دیدن هر چیزی ممکن است مدت ها ذهن آدمی به آن مشغول گردد. به همین علت است که اسلام در خصوص محیطی که در آن قرار میگیرد بسیار تاکید دارد. و سفارش ها کرده است.
انسان های خود ساخته همواره متوجه این مسئله بوده وهستند و همیشه سعی دارند اطراف شان چیزهایی واقع شود که نهایتاً به یاد خدا بیفتند.
در داستان زیر که از کتاب « حجت خدا » آمده است اهمیت این موضوع را به وضوح میبینیم :
عید نوروز بود. آقا محسن و زهرا آمدند خانه مان. گوشه اتاق پذیرایی، مجسّمه یک زن گذاشته بودم. تا داخل شد وچشمش به مجسّمه افتاد نگاهش را قاپپید. انگار که یک زن واقعی را دیده باشد ! بهم گفت : « دایی جون شما زن دایی من هستید. اما مثل داییِ خودم میمونید، یه پیشنهاد. اگه این مجسّمه رو برداری و به جاش یه چیز دیگه بذاری، خیلی بهتره. » گفتم : مثلاً چی؟ »
گفت : « مثلاً عکس شهید کاظمی .» با گوشه لبم لبخندی زدم که یعنی ولمان کن بابا، عکس شهید دیگه چه صیغه ای بود. نگاهم کرد و گفت : « دایی جون، وقتی عکس شهید رو به روی آدم باشه، آدم حس میکنه گناه کردن براش سخته. انگار که شهید لحظه به لحظه داره میبیندمون. »
حال و حوصله این تریپ حرف ها را نداشتم. خواستم یک جوری او را از سرِ خودم وا کنم. گفتم : « ما که عکس این بنده ی خدا، این شهید کاظمی رو نداریم .»
گفت : « خودم برات میارم. » نه خیر. ول کن ماجرا نبود. یکی دو روز بعدیک قاب عکس از شهید کاظمی برام آورد. با بی میلی و از روی رودربایستی ازش گرفتم. گذاشتمش گوشه اتاق.
الان که محسن نیست، آن قاب عکس برایم خیلی عزیز است. خیلی. هم یادگاری محسن است و هم حس میکنم حاج احمد با آن لبخند زیبا ونگاه مهربانش، دارد لحظه به لحظه زندگی ام را میبیند. حق با محسن بود. انگار گناه کردن واقعاً سخت است !
بستن *نام و نام خانوادگی * پست الکترونیک * متن پیام |