شهید ابراهیم هادی ایثارگری به تمام معنا
راوی : علی مقدم
قبل از عمليات مطلع الفجر بود. برای هماهنگي بهتر، بين فرماندهان سپاه و ارتش جلسه ای در محل گروه اندرزگو برگزار شد.من و ابراهيم و سه نفر از فرماندهان ارتش وسه نفر از فرماندهان سپاه درجلسه حضور داشتیم. تعدادي از بچه ها هم در داخل حياط مشغول آموزش نظامي بودند.اواسط جلسه بود، همه مشغول صحبت بودند که ناگهان از پنجره اتاق يک نارنجک به داخل پرت شد! دقيقاً وسط اتاق افتاد. از ترس رنگم پريد. همين طور که کنار اتاق نشسته بودم سرم را در بين دستانم قرار دادم و به سمت ديوار چمباتمه زدم!
براي لحظاتي نَفس در سينه ام حبس شد! بقيه هم مانند من، هر يک به گوشه اي خزيدند. لحظات به سختي مي گذشت، اما صداي انفجار نيامد! خيلي آرام چشمانم را باز کردم. از لا به لاي دستانم به وسط اتاق نگاه کردم.
صحنه اي که مي ديدم باور کردنی نبود! آرام دستانم را از روي سرم برداشتم.
سرم را بالا آوردم و با چشماني که از تعجب بزرگ شده بود گفتم: آقا ابرام...!
بقيه هم يک يک از گوشه وکنار اتاق سرهايشان را بلند کردند. همه با رنگ پريده وسط اتاق را نگاه مي کردند. صحنه بسيار عجيبي بود. در حالي که همه ما به گوشه وکنار اتاق خزيده بوديم، ابراهيم روي نارنجک خوابيده بود!
در همين حين مسئول آموزش وارد اتاق شد. با کلي معذرت خواهي گفت: خيلي شرمنده ام، اين نارنجک آموزشي بود، اشتباهي افتاد داخل اتاق! ابراهيم از روي نارنجک بلند شد، در حالي که تا آن موقع که سال اول جنگ بود، چنين اتفاقي براي هيچ يک ازبچه ها نيفتاده بود.
گوئی اين نارنجک آمده بود تا مردانگی ما را بسنجد. بعد از آن، ماجراي نارنجک، زبان به زبان بين بچه ها مي چرخيد.
برگرفته از کتاب « سلام بر ابراهیم »
پیوندها :
بستن *نام و نام خانوادگی * پست الکترونیک * متن پیام |