https://eitaa.com/@-a-zahraei
شهید ابراهیم هادی علاقه خاصی به زیارت ائمه اطهار داشت
راوی : جبار ستوده، مهدی فریدوند
شهید ابراهیم هادی زیارت - شهید ابراهیم هادی علاقه خاصی به زیارت ائمه اطهار داشت
سال اول جنگ بود. به همراه بچه هاي گروه اندرزگو به يکي از ارتفاعات در شمال منطقه گيلان غرب رفتيم. صبح زود بود. ما بر فراز يکي از تپه هاي مشرف به مرز قرار گرفتيم. پاسگاه مرزي در دست عراقي ها بود.
خودروهای عراقی به راحتي در جاده هاي اطراف آن تردد مي کردند.
ابراهيم کتابچه دعا را باز کرد. به همراه بچه ها زيارت عاشورا خوانديم. بعد از آن در حالي که با حسرت به مناطق تحت نفوذ دشمن نگاه مي کردم گفتم: ابرام جون اين جاده مرزي رو ببين. عراقي ها راحت تردد مي کنند. بعد باحسرت گفتم: يعني مي شه يه روز مردم ما راحت از اين جاده ها عبور کنند و به شهرهاي خودشون برن!
ابراهيم انگار حواسش به حر فهاي من نبود. با نگاهش دوردست ها رامي ديد! لبخندي زد و گفت: چي مي گي! روزي مي ياد که از همين جاده، مردم ما دسته دسته به کربلا سفر مي کنند!
در مسير برگشت از بچه ها پرسيدم: اسم اين پاسگاه مرزي رو مي دونيد؟ يکي از بچه ها گفت: «مرز خسروي ».
بيست سال بعد به کربلا رفتيم. نگاهم به همان ارتفاع افتاد. همان که ابراهيم بر فراز آن زيارت عاشورا خوانده بود!
گوئي ابراهيم را مي ديدم که ما را بدرقه مي کرد. آن ارتفاع درست روبروي منطقه مرزي خسروي قرار داشت.
آن روز اتوبوس ها به سمت مرز در حرکت بودند. از همان جاده دسته دسته مردم ما به زيارت کربلا مي رفتند!
تصویر زائران امام حسین علیه السلام در مرز خسروی - اربعین حسینی
هر زمان که تهران بوديم برنامه شب هاي جمعه آقا ابراهيم زيارت حضرت عبدالعظيم بود. مي گفت: شب جمعه شب رحمت خداست. شب زيارتي آقا اباعبدالله علیه السلام است. همه اولياء و ملائک مي روند کربلا، ما هم جايي مي رويم که اهل بيت گفته اند: ثواب زيارت کربلا را دارد.
بعد هم دعاي کميل را در آنجا مي خواند. ساعت يک نيمه شب هم برمي گشت. زماني هم که برنامه بسيج را ه اندازي شده بود پس از زيارت، مستقيماً مي آمد مسجد پيش بچه هاي بسيج. يک شب با هم از حرم بيرون آمديم. من چون عجله داشتم با موتور يکي از بچه ها آمدم مسجد. اما ابراهيم دو سه ساعت بعد رسيد. پرسيدم: ابرام جون دير کردي!؟
گفت: از حرم پياده راه افتادم تا در بين راه شيخ صدوق را هم زيارت کنم. چون قديمي هاي تهران مي گويند امام زمان(عج) شب هاي جمعه به زيارت مزار شيخ صدوق مي آيند. گفتم: خب چرا پياده اومدي!؟
جواب درستي نداد. گفتم: تو عجله داشتي که زودتر بيائي مسجد، اما پياده آمدي، حتماً دليلي داشته؟!
بعد از کلي سؤال کردن جواب داد: از حرم که بيرون آمدم يک آدم خيلي محتاج پيش من آمد، من دسته اسکناس توي جيبم را به آن آقا دادم. موقع سوار شدن به تاکسي ديدم پولي ندارم. براي همين پياده آمدم!
اين اواخر هر هفته با هم مي رفتيم زيارت، نيمه هاي شب هم بهشت زهرا سلام الله علیها، سر قبر شهدا. بعد، ابراهيم براي ما روضه مي خواند. بعضي شب ها داخل قبر مي رفت. در همان حال دعاي کميل را با سوز وحال عجیبی میخواند و گریه میکرد.
برگرفته از کتاب « سلام بر ابراهیم 1 »
پیوند ها :
بستن *نام و نام خانوادگی * پست الکترونیک * متن پیام |