https://eitaa.com/@-a-zahraei
شهید ابراهیم هادی همیشه گره گشای کار و دستگیر مردم بود
شهید ابراهیم هادی همیشه دوست داشت مشکلات مردم حل بشه
بچه های خوب سلام.
حالتون چطوره ؟
امروز میخوام یه داستان دیگه در مورد شهید ابراهیم هادی براتون بگم.
همین طور که میدونید و از بابا و مامان، توی تلویزیون، کتاب ها یاد گرفته اید، اگه انسان کارهاش رو خوب انجام بده و حرف های خدای مهربون رو گوش بده، اون وقت آدم هر چیزی که از خدا بخواد، بهش میده.
البته اگه اون چیزی که میخواد به صلاحش باشه.
بچه های عزیر، شهید ابراهیم هادی یکی از اون جوان هائی بود که همیشه سعی میکرد حرف خدای مهربون رو گوش بده، خیلی هم به این مسأله اهمیت میداد.
به همین علت خدای عزیز هم ابراهیم رو دوست داشت.
بجه ها شهید ابراهیم هادی یه ورزشکار بود او اهل ورزش باستانی و کشتی بود.
یه شب شهید ابراهیم هادی و دوستانش توی ورزشگاه بودند ورزش را تموم کرده بودند.
آنها لباس ها شون را عوض کرده بودند و میخواستند از همدیگه خداحاظی کنند.
مردی که برای خوب شدن بچه اش گریه کنان به زوزخانه حاج حسن توکل آمد
همین موقع بود که یه مردی سراسیمه وارد ورزشگاه شد. اون مرد تنها نبود، بلکه یه بچه کوچک هم توی بغلش داشت.
اون مرد خیلی ناراحت بود. اون مرد مسئول ورزشگاه یعنی حاج حسن را میشناخت.
او با صدای لرزان رو کرد به حاج حسن و گفت :
حاج حسن کمکم کن ! بجه ام مریضه ،حالش اصلاً خوب نیست. هر دکتری برده ام نتونسته کاری براش انجام بده!!
تو رو خدا دعاکنید، تو رو خدا دعا کنید ؛ و بعد آن مرد شروع کرد به گریه کردن !
اون مرد میدونست بچه اش واقعاً خوب نمیشه و به همین علت بسیار ناراحت و نگران بود و گریه او آشکار شده بود.
شهید ابراهیم هادی و دوستانش دوبازه ورزش را شروع کردند و برای خوب شدن بچه مرد دعای توسل خوندند.
یک دفعه ابراهیم بلند شد و گفت : دوستان لباس هاتون رو عوض کنید و بیاین توی گود. گود هم یعنی همون جائی که همیشه ورزش باستانی انجام میدن.
ابراهیم خودش آمد وسط گود، دوستانش اطراف او حلقه زدند. مجدداً ورزش را شروع کردند ! ولی این بار متفاوت از شب های قبل.
ابراهیم شروع کرد به دعای توسل خواندن و از امامان کمک خواست که اونها از خدای مهربون بخواهند این بجه مریضی اش خوب بشود!
آن مرد هم در گوشه ای نشسته بود و گریه میکرد.
آن شب، شب به یاد ماندنی بود چرا که شهید ابراهیم هادی از ته دل امامان را یکی یکی صدا میزد و از اونها میخواست که به این بجه توجه کنند و هر چه زودتر بچه خوب بشه !
هنگام دعا ما از خداوند مهربان، تقاضای خیرخواهی میکنیم
دو هفته از این ماجرا گذشت، حاج حسن که مسئول ورزشگاه بود و از همه بزرگتر و مثل پدر ورزشکارها به حساب میومد، بعد از پایان ورزش رو کرد به آنها و گفت :
بچه ها روز جمعه ناهار دعوت شدید.
یکی از ورزشکارها که خوشحال به نظر میرسید، گفت :
حاجی کجا دعوتیم ؟
حاج حسن گفت : اون بنده خدائی که اون شب با بچه مریض اومده بود و شما براش دعا ی توسل خوندید. اون ما رو دعوت کرده !
خدا را شکر بچه اش خوب شده ! دکتر این رو بهش گفته !
برگشتم و ابراهیم را نگاه کردم. آرامش خاصی در چهره ابراهیم بود. حتماً ابراهیم در دل خیلی از خدای مهربون تشکر میکرد که اون بچه رو شِفا داده.
من شک ندارم دعای اون شبی که ابراهیم و دوستانش برای بچه خواندند باعث شد که اون خوب بشه !
پیوندها :
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- -
داستان کودکانه شهید ابراهیم هادی - کمک به دیگران
------------------------------------------------------- -
بستن *نام و نام خانوادگی * پست الکترونیک * متن پیام |