

خاطرات و داستان هایی از زندگی شهید ابراهیم هادی ، همراه با تصاویر . برگرفته از کتاب « سلام بر ابراهیم 1 ».
شهید بابایی در دوران دانش آموزی چگونه به سرای دار مدرسه کمک نمود. 
شهید ابراهیم هادی همیشه گره گشای کار و دستگیر مردم بود
شهید ابراهیم هادی همیشه دوست داشت مشکلات مردم حل بشه
بچه های خوب سلام .
حالتون چطوره ؟
امروز می خوام یه داستان دیگه در مورد شهید ابراهیم هادی براتون بگم .
همین طور که می دونید و از بابا و مامان ، توی تلویزیون ، کتاب ها یاد گرفته اید ، اگه انسان کارهاش رو خوب انجام بده و حرف های خدای مهربون رو گوش بده ، اون وقت آدم هر چیزی که از خدا بخواد ، بهش می ده .
البته اگه اون چیزی که می خواد به صلاحش باشه .
بچه های عزیر، شهید ابراهیم هادی یکی از اون جوان هائی بود که همیشه سعی می کرد حرف خدای مهربون رو گوش بده ، خیلی هم به این مسأله اهمیت می داد.
به همین علت خدای عزیز هم ابراهیم رو دوست داشت .
بجه ها شهید ابراهیم هادی یه ورزشکار بود او اهل ورزش باستانی و کشتی بود .
یه شب شهید ابراهیم هادی و دوستانش توی ورزشگاه بودند ورزش را تموم کرده بودند .
آنها لباس ها شون را عوض کرده بودند و می خواستند از همدیگه خداحاظی کنند .

مردی که برای خوب شدن بچه اش گریه کنان به زوزخانه حاج حسن توکل آمد
همین موقع بود که یه مردی سراسیمه وارد ورزشگاه شد . اون مرد تنها نبود ، بلکه یه بچه کوچک هم توی بغلش داشت .
اون مرد خیلی ناراحت بود . اون مرد مسئول ورزشگاه یعنی حاج حسن را می شناخت .
او با صدای لرزان رو کرد به حاج حسن و گفت :
حاج حسن کمکم کن ! بجه ام مریضه ،حالش اصلاً خوب نیست . هر دکتری برده ام نتونسته کاری براش انجام بده!!
تو رو خدا دعاکنید ، تو رو خدا دعا کنید ؛ و بعد آن مرد شروع کرد به گریه کردن !
اون مرد می دونست بچه اش واقعاً خوب نمیشه و به همین علت بسیار ناراحت و نگران بود و گریه او آشکار شده بود .

شهید ابراهیم هادی و دوستانش دوبازه ورزش را شروع کردند و برای خوب شدن بچه مرد دعای توسل خوندند.
یک دفعه ابراهیم بلند شد و گفت : دوستان لباس هاتون رو عوض کنید و بیاین توی گود . گود هم یعنی همون جائی که همیشه ورزش باستانی انجام میدن.
ابراهیم خودش آمد وسط گود ، دوستانش اطراف او حلقه زدند . مجدداً ورزش را شروع کردند ! ولی این بار متفاوت از شب های قبل .
ابراهیم شروع کرد به دعای توسل خواندن و از امامان کمک خواست که اونها از خدای مهربون بخواهند این بجه مریضی اش خوب بشود!
آن مرد هم در گوشه ای نشسته بود و گریه می کرد .
آن شب ، شب به یاد ماندنی بود چرا که شهید ابراهیم هادی از ته دل امامان را یکی یکی صدا می زد و از اونها می خواست که به این بجه توجه کنند و هر چه زودتر بچه خوب بشه !

هنگام دعا ما از خداوند مهربان ، تقاضای خیرخواهی می کنیم
دو هفته از این ماجرا گذشت ، حاج حسن که مسئول ورزشگاه بود و از همه بزرگتر و مثل پدر ورزشکارها به حساب میومد ، بعد از پایان ورزش رو کرد به آنها و گفت :
بچه ها روز جمعه ناهار دعوت شدید .
یکی از ورزشکارها که خوشحال به نظر می رسید ، گفت :
حاجی کجا دعوتیم ؟
حاج حسن گفت : اون بنده خدائی که اون شب با بچه مریض اومده بود و شما براش دعا ی توسل خوندید . اون ما رو دعوت کرده !
خدا را شکر بچه اش خوب شده ! دکتر این رو بهش گفته !
برگشتم و ابراهیم را نگاه کردم . آرامش خاصی در چهره ابراهیم بود . حتماً ابراهیم در دل خیلی از خدای مهربون تشکر می کرد که اون بچه رو شِفا داده .
من شک ندارم دعای اون شبی که ابراهیم و دوستانش برای بچه خواندند باعث شد که اون خوب بشه !
پیوندها :
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- -
داستان کودکانه شهید ابراهیم هادی - کمک به دیگران
------------------------------------------------------- -
بستن *نام و نام خانوادگی * پست الکترونیک * متن پیام |
.png)
.png)
.png)
.png)