menusearch
shahidoshahed.ir

داستان کودکانه شهید ابراهیم هادی - دعا 130 ,

۱۴۰۳/۷/۲۴ سه شنبه
(3)
(0)
داستان کودکانه شهید ابراهیم هادی - دعا 130
داستان کودکانه شهید ابراهیم هادی - دعا 130

شهید ابراهیم هادی همیشه گره گشای کار و دستگیر  مردم بود 

 

شهید ابراهیم هادی همیشه دوست داشت مشکلات مردم حل بشه 

بچه های خوب سلام .

حالتون چطوره ؟ 

امروز می خوام یه داستان دیگه در مورد شهید ابراهیم هادی براتون بگم .

همین طور که می دونید و از بابا و  مامان ، توی تلویزیون ، کتاب ها یاد گرفته اید ، اگه انسان کارهاش رو خوب انجام بده و حرف های خدای مهربون رو گوش بده ، اون وقت آدم  هر چیزی که از خدا بخواد ، بهش می ده .

البته اگه اون چیزی که می خواد به صلاحش باشه . 

بچه های عزیر، شهید ابراهیم هادی یکی از اون جوان هائی بود که همیشه سعی می کرد حرف خدای مهربون رو گوش بده ، خیلی هم به این مسأله اهمیت می داد. 

به همین علت خدای عزیز هم ابراهیم رو دوست داشت . 

بجه ها شهید ابراهیم هادی یه ورزشکار بود او اهل ورزش باستانی و  کشتی بود . 

یه شب شهید ابراهیم هادی و دوستانش توی ورزشگاه بودند ورزش را تموم کرده بودند . 

آنها لباس ها شون را عوض کرده بودند و می خواستند از همدیگه خداحاظی کنند .

 

مردی که بچه مریض داشت و با دعای توسل شهید ابراهیم هادی خوب شد .

مردی که برای خوب شدن بچه اش گریه کنان به زوزخانه حاج حسن توکل آمد

 

همین موقع بود که یه مردی سراسیمه وارد ورزشگاه شد . اون مرد تنها نبود ، بلکه یه بچه کوچک هم توی بغلش داشت . 

اون مرد خیلی ناراحت بود . اون مرد مسئول ورزشگاه یعنی حاج حسن را می شناخت . 

او با صدای لرزان رو کرد به حاج حسن و گفت :

حاج حسن کمکم کن ! بجه ام مریضه ،حالش اصلاً خوب نیست . هر دکتری برده ام نتونسته کاری براش انجام بده!!

تو رو خدا دعاکنید ، تو رو خدا دعا کنید ؛ و بعد آن مرد شروع کرد به گریه کردن ! 

اون مرد می دونست بچه اش واقعاً  خوب نمیشه و به همین علت بسیار ناراحت و نگران بود و گریه او آشکار شده بود . 

 

شهید ابراهیم هادی از خداوند خواست که بچه مریض خوب شود

شهید ابراهیم هادی و دوستانش دوبازه ورزش را شروع کردند و برای خوب شدن بچه مرد دعای توسل خوندند. 

 

یک دفعه ابراهیم بلند شد و گفت : دوستان لباس هاتون رو عوض کنید و بیاین توی گود . گود هم  یعنی همون جائی که همیشه ورزش باستانی انجام میدن. 

ابراهیم خودش آمد وسط گود ، دوستانش اطراف او حلقه زدند . مجدداً ورزش را شروع کردند ! ولی این بار متفاوت از شب های قبل .

ابراهیم شروع کرد به دعای توسل خواندن و از امامان کمک خواست که اونها از خدای مهربون بخواهند این بجه مریضی اش خوب بشود! 

آن مرد هم در گوشه ای نشسته بود و گریه می کرد .  

آن شب ، شب به یاد ماندنی بود چرا که شهید ابراهیم هادی از ته دل امامان را یکی یکی صدا می زد و از اونها می خواست که به این بجه توجه کنند و هر چه زودتر بچه خوب بشه !  

 

 

دستانی که به حالت دعا به سمت خداوند کشیده شده است

هنگام دعا ما از خداوند مهربان ،  تقاضای خیرخواهی می کنیم 

 

دو هفته از این ماجرا گذشت ، حاج حسن که مسئول ورزشگاه بود و از همه بزرگتر و مثل پدر ورزشکارها به حساب میومد ، بعد از پایان ورزش رو کرد به آنها و گفت : 

بچه ها روز جمعه ناهار دعوت شدید .

یکی از ورزشکارها که خوشحال به نظر می رسید ، گفت : 

حاجی کجا دعوتیم ؟ 

حاج حسن گفت : اون بنده خدائی که اون شب با بچه مریض اومده بود و شما براش دعا ی توسل خوندید . اون ما رو دعوت کرده ! 

خدا را شکر بچه اش خوب شده ! دکتر این رو بهش گفته ! 

برگشتم و ابراهیم را نگاه کردم . آرامش خاصی در چهره ابراهیم بود . حتماً ابراهیم در دل خیلی از خدای مهربون تشکر می کرد که اون بچه رو شِفا داده .

من شک ندارم  دعای اون شبی که ابراهیم و دوستانش برای بچه خواندند باعث شد که اون  خوب بشه ! 

       

 

پیوندها : 

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- - 

 

 شهید ابراهیم هادی همیشه به دیگران کمک می کرد

داستان کودکانه شهید ابراهیم هادی - کمک به دیگران 

 

------------------------------------------------------- -

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 share network
نظرات کاربران
*نام و نام خانوادگی
* پست الکترونیک
* متن پیام

بستن
*نام و نام خانوادگی
* پست الکترونیک
* متن پیام

0 نظر
تمامی خدمات و محصولات این سایت، حسب مورد دارای مجوزهای لازم از مراجع مربوطه می باشند و فعالیت های این سایت تابع قوانین و مقررات جمهوری اسلامی ایران است. .
facebooktwiteryoueitaa
سایت ساز و فروشگاه ساز یوتاب