menusearch
shahidoshahed.ir

شهید محمد حسن نظر نژاد معروف به بابا نظر و نوید آزادی اسیر ,

۱۴۰۲/۱۱/۶ جمعه
(0)
(0)
شهید محمد حسن نظر نژاد معروف به بابا نظر و نوید آزادی اسیر
شهید محمد حسن نظر نژاد معروف به بابا نظر و نوید آزادی اسیر

شهید محمد حسن نظر نژاد معروف به بابا نظر و نوید آزادی اسیر

از شهدا و کراماتشان، هر چه بنویسیم و بخوانیم، بگوییم و بشنویم، باز هم کم است. و چه بسا گاهی غافل می‌شویم که‌ آنها همواره زنده اند و بر اوضاع و احوال ما شاهدند.

گاهی باید جرقه ای بخورد، تلنگری زده شود یا اتفاقی بیفتد تا به خودمان بیاییم که ما کجای کاریم و شهدا کجای کار ! ماجرایی که می‌خوانید نمونه ای بارز و واقعی، از حیات جاودانه شهداست که برای اسرای ایرانی در سوریه و همچنین خانواده های آنها رخ داده است. این حکایت را از زبان یکی از اسرا و همچنین همسر ایشان می‌شنویم که هر کدام یک طرف ماجرا هستند :

اسیر ایرانی در سوریه :

روز اول که مخالفان دولت سوریه اتوبوس ما را گرفتند، به همه ی ما گفتند که سرهای شما را می‌بُریم و حتی به یکی از شما رحم نمی‌کنیم ! اما قبل از کشتن شما، ابتدا باید خواسته های ما را برآورده کنید و آنچه ما می‌خواهیم را جلوی دوربین بگویید. مثلاً بگویید از فرماندهان ایران هستید که برای ماموریت آمده اید یا پشت سر بشار اسد بدگویی کنید و... در حالی که اینها صحت نداشت و ما فقط برای زیارت رفته بودیم.

همه ی ما 48 نفر اسیر ایرانی و یک نفر افغانی که مترجم بود، در مدت 160 روز اسارت مان، انواع شکنجه های جسمی و روحی را متحمل شدیم .‌ آنها شیعه و ایرانی را نیز دشمن خود می‌دانستند، اغلب اهل نماز نبودند و انسان هایی بی دین و با روحیات وهابی گری بودند.

همه ما یقین داشتیم که رفتنی هستیم و هر روز آماده بودیم تا سرهای ما را ببُرند ! اما خدا خواست و ما زنده ماندیم با لطف و عنایت خودش.

آنجا به حقیقت مفهوم ایه شریفه « و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا » را درک کردیم، چرا که همیشه خواب شهدا را می‌دیدیم، شهدا به ما خط می‌دادند و می‌گفتند که مثلاً این هفته استغفار کنید یا به حضرت علی علیه السلام توسل کنید.

از این دست کرامات شهدا برای ما زیاد اتفاق می‌افتاد و در طول مدت اسارت، برای ما حقیقت این آیه شریفه اثبات شد. همین خواب های صادقه و ارتباط معنوی با ائمه علیه السلام  و شهدا ما را هدایت می‌کرد و تاب و توان تحمل شکنجه ها را به ما می‌داد. اما همانطور که در اسارت، کرامات شهدا را می‌دیدیم، اینجا نیز برای خانواده های ما اتفاقات جالبی رخ داده بود.

همسر ایشان :

یک هفته پیش از رفتن همسرم به دلم بد افتاد و مدام گریه می‌کردم. به همسرم گفتم نمی‌دانم هواپیمایت می‌خواهد سقوط بکند، یا اصلاً چه اتفاقی می‌خواهد بیفتد ؟! خواهش می‌کنم نرو ...

شوهرم خیلی به حرف من اهمیت می‌داد، اما این بار هرچه اصرار کردم، گفت می‌روم.

زمانی که ایشان در اسارت بود، من چهار ماه از پدر و مادر همسرم پنهان کردم که پسرشان در اسارت است، چون اگر می‌فهمیدند، از غصه دق می‌کردند آن قدر مساله را پوشاندیم تا‌ آنها نفهمند، اما یکی از همسایه ها بالاخره قضیه را به مادر شوهرم گفته بود.

حدود 146 روز بود که توی منزل مان زیارت عاشورا داشتیم تا شاید امام حسین علیه السلام عنایتی کنند. والدین همسرم وقتی فهمیدند گفتند که می‌خواهیم پیش شما بمانیم. چند روز بعد پدر شوهرم که کاملاً سالم بود، از غصه توی منزل ما دق کرد و فوت شد !

درست هفدهمین روز درگذشت پدر شوهرم بود که من خواب عجیبی دیدم.

خواب دیدم که پدر شوهرم آمده و با دخترم بازی می‌کند. من هم توی اشپزخانه بودم که ناگهان تلفن زنگ زد.

گوشی را برداشتم، آقایی بود حدود 50 ساله مشخص بود که از یک هیأت عزاداری تماس می‌گیرد. ایشان گفت : « من از کردستان تماس می‌گیرم، می‌دانم همسر شما در سوریه اسیر شده است، زنگ زدم به شما بگویم که من از دیشب تا کنون هفده بار روضه حضرت زینب علیها السلام و اسرای کربلا را گوش دادم و هفده بار گریه کردم.

از وقتی همسرم اسیر شده بود، من مدام اسارت‌ آنها را با اسرای کربلا قیاس می‌کردم، گرچه اصلاً قابل مقایسه با هم نیستند.

با صحبت های این آقا، حالت خاصی به من دست داد، نمی‌دانستم چه کسی با من صحبت می‌کند.

به ایشان گفتم :« حاج آقا، به هر حال این ها رفتند و هر جا هستند، شما دعا کنید برگردند. » ایشان گفت : « بر می‌گردند، من هم دعا می‌کنم ...»

بعد یک دفعه یادم آمد که حفاظت اطلاعات قبلاً گفته بود که با هر کسی صحبت نکنیم، وقتی تماس می‌گیرند اول بپرسیم چه کسی هستند و خلاصه به کسی اطلاعات ندهیم. به خودم آمدم و گفتم : «آقا شما ؟»

ایشان گفت : « من شهید محمد حسن نظر نژاد هستم !» توی  خواب متوجه نشدم شهید یعنی چه و فکر کردم مثلاً مقامی، چیزی است ! تلفن قطع شد و من ناگهان از خواب پریدم.

من از شهید بابا نظر هیچ شناختی نداشتم، فقط یک بزرگراه به اسم ایشان دیده بودم. تا آن زمان کتاب های زیادی از شهدا خوانده بودم اما اسم ایشان به گوشم نخورده بود.

وقتی از خواب پریدم با حالت گریه و در حالی که دست و پایم می‌لرزید، به برادرم که رزمنده بود زنگ زدم و گفتم : « داداش ما شهید محمد حسن نظرنژاد داریم ؟ »

او گفت: « بله خواهر، برای چی ؟ » گفتم : « من خواب ایشان را دیدم، همچنین شهیدی است ؟ » برادرم گفت : « بله ایشان توی کردستان و پس از جنگ شهید شد. جانباز 90 درصد به بالا بود و ... »

دیگر نتوانستم صحبت کنم، فقط خوابم را برایش تعریف کردم و تلفن را قطع کردم.

ناخود آگاه نگاهم به دیوار مقابل افتاد. دیدم که قاب عکس کوچکی از شهید محمد حسن نظر نژاد قرار دارد که من اصلاً متوجه آن نبودم !!

شاید چندین بار عکسش را دیده بودم، اما این که اسم زیر عکس را بخوانم، نه ! عکس را که دیدم ناگهان یادم آمد که همسرم قبل از رفتن به سوریه، یک بسته آورده بود و از یادواره شهدا و این عکس داخل آن بود.

زمان اسارت همسرم، اغلب روزه بودم، مدام پای سجاده دعا می‌کردم و اعمال ام داوود را انجام می‌دادم. کم کم داشتم نا امید می‌شدم که چرا خدا جوابم نمی‌دهد که در خواب، این شهید بزرگوار گفت ایشان برمی گردد و امیدی تازه در دلم بوجود آمد. شاید اگر این خواب را نمی‌دیدم، به سمت کفر گویی می‌رفتم !

چند روز بعد اربعین بود. به جز خدا و اهل بیت از همه قطع امید کرده بودم. گفتم من دیگر کاری ندارم، نه پیگیری می‌کنم و نه تماس می‌گیرم .از امام حسن مجتبی علیه السلام هم خواستم که خودشان ایشان را آزاد کنند.

اسیر ایرانی در سوریه : در مدت اسارت ما، فضایی معنوی هم برای ما و هم در خانواده های ما ایجاد شده بود.

هر کاری اعم از دعا و روضه نذر و زیارت را برای رهایی ما انجام داده بودند، شاید اعمالی را که حتی در طو ل عمرشان نیز نکرده بودند، در این مدت انجام دادند.

انگار خدا برای همه ما یک دوره فشرده عقیدتی گذاشته بود که خیلی ها هم از آن بهره بردند و اجرش نیز نزد خدا محفوظ است.

پس از رهایی ما، افراد بسیاری به دیدن مان می‌آمدند که حتی‌ آنها را نمی‌شناختیم اما می‌گفتند ما برای شما دعا کردیم، نذر کردیم، زیارت رفتیم به یادتان بودیم و ...

نکته جالب توجه اینجاست که ما روز ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام اسیر و روز شهادت آن حضرت آزاد شدیم. ما آزاد شده کریم اهل بیت علیه السلام هستیم.

 

سی بار مجروحیت وصد وده ترکش در بدن و نود درصد جانبازی ره آورد محمد حسن نظرنژاد از دوران دفاع مقدس بود. رزمندگان که عاشق او بودند، حاجی را به نام بابانظر صدا می‌کردند. بابا نظر متولد 1325 در اطراف مشهد بود. برای پیروزی انقلاب بسیار زحمت کشید و تمام دوران جنگ را در جبهه حضور داشت. او در تابستان 1375 و در اثر عوارض جانبازی به شهادت رسید.

 

برگرفته شده از کتاب« شهیدان زنده اند »

 

کتاب شهیدان زنده اند از انتشارات شهید هادی

پیوند ها :

هدایای مقام معظم رهبری به خانواده شهید بابا نظر

سیلی کشتی گیر ایرانی به فرمانده عراقی

 

 

 

 

 

نظرات کاربران
*نام و نام خانوادگی
* پست الکترونیک
* متن پیام

بستن
*نام و نام خانوادگی
* پست الکترونیک
* متن پیام

0 نظر
تمامی خدمات و محصولات این سایت، حسب مورد دارای مجوزهای لازم از مراجع مربوطه می‌باشند و فعالیت های این سایت تابع قوانین و مقررات جمهوری اسلامی ایران است. .
aparatgooglefacebooktwiteryou