https://eitaa.com/@-a-zahraei
احترام ویژه شهید سید مهدی اسلامی خواه برای مادر
برادرم، شهید سید مهدی اسلامی خواه احترام و علاقه زیادی برای مادرم قائل بود. برای نمونه هیچ وقت دیده نشد در جلوی مادرم پایش را دراز کند.
در حضور او دو زانو و مؤدب مینشست و صحبت میکرد. به عنوان طلبه به جبهه رفت. در عملیات طریق القدس به فیض شهادت نائل آمد. وقتی پیکر مطهرش را به روستای « استیر » سبزوار آوردند، در غسّالخانه، مادرم را آوردند که با فرزندش وداع کند. وقتی چشم مادرم به جسد سید مهدی که در تابوت افتاد با چشم گریان و بیانی بغض الود به او گفت ک سیّد علی ( در خانه او را سیّد علی صدا میزدیم ) تو هیچ وقت در مقابل من پایت را دراز نمیکردی، حالا چه شده من به پیش تو آمده ام و ...!؟
تا این جملات از زبان مادرم بیان شد، اقوام و اشنایان که اطراف جسد برادرم در غسّالخانه بودند، به چهره برادر شهیدم نگاه کردند، ناگهان همه مشاهده کردند چشمان سیّد مهدی برای لحظه ای باز شد و یک قطره اشک بر گونه هایش سرازیر شد.
همسر دایی ام که نزدیک مادرم، شاهد این صحنه بود، با دیدن چشمان باز سیّد مهدی که قبلاً بسته بود و اشکی که از چشمان او آمد، بی اختیار فریاد زد : مهدی زنده است، مهدی زنده است. به رغم فریاد او و سر و صدای زیادی که در غسّالخانه پدید آمد، مادرم در حال و هوای دیگر و گفتگو و نجوا با فرزندش بود.
یکی دیگر از حاضران در آن صحنه میگوید : در آن لحظاتی که چشمان بسته شهید باز شد ! وقتی دیدم جان دوباره به پیکر او برگشته، به زن هایی که دور و بر تابوت ایستاده و گریه میکردند گفتم : شما را به خدا این قدر سر و صدا نکنید، ببینید سیّد مهدی زنده است و نمرده ! بعدها مادر شهید میگفت : از هجران سیّد مهدی ناراحت بودم. یک شب او را درخواب دیدم، به او گفتم : تو از پیش من رفتی و دیگر یادی از من نمیکنی. مهدی گفت : مادر من میتوانم به شما سر بزنم ولی در جلوی چشم مردم نمیشود، شما ناراحت نباش، چند روز دیگر به سراغت میآیم.
یک روز بعد ازظهر که در منزل تنها و روی پله های جلوی اتاق نشسته بودم، ناگهان چشمم به حیاط افتاد، با کمال تعجب دیدم سید مهدی در حالی که لباس روحانی به تن دارد و تسبیحی هم در دستش است و با خود چیزی شبیه شعر زمزمه میکند به طرف من میآید ! او جلو آمد و با من صحبت کرد.
با خوشحالی به او گفتم : « چرا دیر آمدی ؟» گفت : « حالا که آمده ام و پیش تو هستم .»
من از شوق به گریه افتادم. با او حرف زدم و درد دل کردم و بعد هم از خود بی خود شدم وقتی به خود آمدم متوجه شدم که او رفته. مرتبه ی دیگر که سید مهدی را دیدم، در حال خواندن نماز مغرب و عشا بودم، ناگهان احساس کردم سید مهدی وارد اتاق شد و جلوی من به نماز ایستاد، بعد فکر کردم نمازم را تند تر بخوانم تا پس از نماز او را بهتر ببینم و بتا ام صحبت کنم، به سجده رفتم، از سجده که بلند شدم هیچ کس جلوی من نبود.
روحانی شهید سید مهدی اسلامی خواه در قسمتی از وصیت نامه خود میگوید : ... انسان بر سر دو راهی انتخاب قرار گرفته و یکی از دو راه را باید انتخاب کند. یا عزت یا ذلت ؛ یا حسین یا یزید ؛ یا شهادت یا تسلیم ؛ یا بهشت یا دوزخ.
به هر حال پیکارگر مسلمان باید با تمام توان و نیروی خویش به مبارزه با کفر و شرک و استکبار بپردازد و با دشمن متجاوز بستیزد و در نبردی بی امان، چون حسین حمله کند و راهی را که به عزت و بهشت میانجامد، بپیماید.
ملت رزمنده مسلمان ایرانم باید بداند که این راه، راهی نیست که به روی هر انسان بی اراده و سست ایمانی گشوده شود...
اولیاءالله کسانی اند که از آزمایش های سخت الهی با موفقیت بیرون امده ريا، ارزش، اعتبار و ایستادگی خویش را برای رسیدن به درجه بلند دوستی الهی به اثبات رسانده اند در این میان کسی که در جهاد به رویش باز شده باشد به دوستی خاص میرسد ...
کسی که از جهاد شانه خالی کرده و برای سالم ماندن، خویش را محفوظ نگهه داشته، باید بداند این گریز او را به درجات وحشتناکی از پستی و حقارت کشانده، زندگی ننگینی را به او هدیه خواهد کرد ...
خوشا به حال شما که در زمره دوستان مخصوص خداوند هستید و درهای بهشت را به روی خویش گشوده اید.
لباس برازنده تقوا بر شما مبارک باد ! از زره الهی که به تن دارید و سپر قوی خداوندی که به دست دارید، سخت محافظت کنید.
برگرفته از کتاب« شهیدان زنده اند »
پیوند ها :
بستن *نام و نام خانوادگی * پست الکترونیک * متن پیام |