menusearch
shahidoshahed.ir

شهید محمد رضا شفیعی -شهیدی که پس از بازگشت به وطن جسدش سالم بود. ,

چهارشنبه بیست و پنجم مرداد ۰۲
(1)
(0)
شهید محمد رضا شفیعی -شهیدی که پس از بازگشت به وطن جسدش سالم بود .

شهیدی که پس از گذشت 16 سال از شهادتش با پیکری سالم به وطن بازگشت.

 

شهید محمد رضا شفیعی، متولد شهر مقدس قم در سال 1346 است، چهارده ساله بود که با دست کاری در شناسنامه اش عازم جبهه شد. پنج سال در جبهه بود و سرانجام در عملیات کربلای 4 از ناحیه شکم مجروح و بلافاصله اسیر شد و پس از گذشت یازده روز از اسارت در کشور عراق به دلیل عدم مداوا و شکنجه زیاد، با شهادت به سوی معبود خود پر کشید و آسمانی شد.

در مدت 11 روز اسارت توسط عراقی ها بسیار شکنجه و به دلیل جراحت زیاد شهید شد و پس از اینکه صلیب سرخ متوجه قضیه شد عراقی ها را موظف کرد که برای او قبری در نظر بگیرند و او را به صورت امانت دفن کنند.

 

 

 

شفای محمد رضا در کودکی

 

به گفته مادرش در کودکی به دلیل شیطنت هایی که داشت روزی در ایوانی که منتهی به پله های آب انبار داخل خانه قدیمی آنها می‌شد به دلیل وارد کردن تکه سیمی داخل پریز برق ناگهان پرت می‌شود و از پله ها پایین می‌افتد.

همین مساله منجر به از کار افتادن سیستم تنفسی، کبودی و سیاهی صورت او می‌شود و با داد و فریاد مادر، همسایه ها وارد خانه می‌شوند.

در همین موقع به طور تصادفی خاله محمدرضا هم سر می‌رسد و فورا او را بغل کرده و از خانه با سرعت به طرف بیمارستان حرکت می‌کنند.

سید اهل دلی که سر کوچه آنها بقالی داشته با مشاهده صحنه فورا به سمت محمدرضا می‌رود به همراهان آنها دلداری می‌دهد، سید انگشتش را در دهان محمد رضا می‌گذارد و با خواندن چند سوره کوچک از قران شفای او را از خداوند می‌گیرد، بچه ناگهان چشم باز می‌کند و نفس به سینه اش برمی گردد .

و بدین گونه لطف خداوند متعال که از کوچکی همراه با محمد رضا بوده مشهود می‌گردد.

 

لطف خدا در جبهه همراه با محمد رضا

 

مادر محمدرضا می‌گوید : پسرم می‌گفت که در جبهه با قاطری از کوه بالا می‌رفتم، در تیررس دشمن بودم و متوجه شدم که قاطر هدف دشمن قرار گرفت و سراز بدنش جدا شد بدون اینکه ترکش کوچکی به من برخورد کند.

 

مادر می‌گوید : پس از دو سال که لباس سبزش را برای اندازه کردن به من داد متوجه شدم پسرم پاسدار شده است.

 

در چهارده سالگی با دست کاری در شناسنامه اش به جبهه راه پیدا می‌کند و مدت 5 سال در جبهه حضور داشت.

در عملیات کربلای 4 با بدن مجروح اسیر شد و پس از گذشت 11روز از اسارت به دلیل عدم مداوا توسط عراقی ها و شکنجه های زیاد، شهید و عاشقانه به سوی معبود خود پر می‌کشد.

 

اسارت و شهادت محمد رضا.

آخرین مرخصی که آمد من در مورد ازدواج با او صحبت کردم اصلا به این مساله فکر نمی‌کرد و تنها با خنده به من گفت : " شما در خانمان خود بمانید، که ما بی خانمان بودیم و رفتیم "

چیزی از رفتنش نگذشته بود که شبی در خواب دیدم با لباس سبز آمد و یک شاخه گل در دستش بود،

سه مرتبه به من گفت : مادر برایت هدیه آوردم، من به او گفتم پسرم تو که خیلی وقت نیست به جبهه رفته ای چرا زود برگشتی ؟

گفت مادر عجله دارم فقط آمده ام بگویم " دیگر چشم به راه من نباشید ."

من خوابم را تلفنی برای دامادم تعریف کردم و او گفت: زیاد به این خواب اهمیت نده. وآن را تایید نکرد.

شب بعد مجددا خواب تکرار شد و این بار دامادم به سپاه رفت و در مورد محمد رضا پرس و جو کرد ولی چیزی دستگیرش نشد و خبری از محمد رضا نداشتند، نهایتا به او گفتند یک قطعه عکس و فتوکپی شناسنامه اش را برای صلیب سرخ پست کنیم، و همین کار را کردیم.

 

هشت ماه بعد خبرش آمد.

 

هشت ماه از این قضیه گذشت عصر یک روزی در خانه را زدند ،در را باز کردم و دیدم چند نفر سپاهی با لباس سبز ایستاده اند، یک آلبوم در دستشان بود،

گفتند از این تصاویر کسی را می‌شناسی ؟ من آلبوم را ورق زدم و می‌دیدم دست بعضی از آنها بسته بود و بعضی چشم هایشان را بسته بودند نا امیدانه آلبوم را ورق می‌زدم و ناگاه در انتهای آلبوم عکس محمد رضا را دیدم، با حالت عجیبی خواب بود و لب هایش از هم باز شده بود،

گفتم: مادر به قربان لب تشنه اربابت حسین آیا کسی به تو آب داده یا تشنه لب شهید شده ای ؟

در این عکس محمد رضا محاسنش کوتاه بود و سوالی بود برای برادران سپاهی چرا که به گفته آنها محمد رضا همیشه در تمامی عکس هایش محاسن داشته است، من به آنها گفتم این عکس پسرم هست، شب آخری محمد رضا محاسنش را کوتاه کرد و گفت : احتمالا در این عملیات اسیر میشوم و من باید خودم را سرباز معرفی کنم.

و بلاخره متوجه شدم که محمد رضا در اردوگاه شهر موصل پس از مدت زمان کوتاه اسارت شهید و جنازه او در قبرستان «الکخ » در عراق دفن می‌کنند.

 

 

 

پس از 16 سال جنازه محمد رضا صحیح و سالم برگشت.

 

به گفته مادر : روزی اخبار اعلام میکند که جنازه تعدادی از شهدا را به کشور باز گردانده اند ومن با پسر برادرم تماس گرفتم و خبر اعلام شده از اخبار را به گوش او رساندم، مادر میگوید من به او گفتم خبری از محمد رضا بگیر و گوشی را گذاشتم که زنگ خانه به صدا در آمد.

در را باز کردم و با روی خوش برادر سپاهی مواجه شدم که گفت : مادر مژده که فرزند شما از سفر کربلا آمده ولی با یک تفاوت از دیگر شهدا.

گفتنم چه تفاوتی ؟ او گفت: پس از 16 سال بدن فرزندتان صحیح و سالم است.

بدن محمد رضا در سردخانه بهشت معصومه است و فردا صبح تشیع جنازه، تا قبل از آن می‌توانید پیکر فرزندتان را ببینید.

 

وارد سردخانه شدم و بدن سالم فرزندم را مشاهده کردم.

پس از ورود به سردخانه با بدن سالم فرزندم مواجه شدم آن هم بعد از 16 سال، در  حالی که معطر بود و مثل اینکه می‌خواست با آدم حرف بزند بدن سالم بود فقط به دلیل اینکه مدت زیادی او را زیر آفتاب قرار داده بودند کبود شده بود.

از صحنه ای که دیده بودم با خواندن دو رکعت نمازاز خداوند تشکر کردم، و پس از آن تشیع جنازه فرزندم انجام شد.

 

فرازی از وصیت نامه شهید

 

تلاش کنید یکی از افرادی باشید که همیشه سعی در زمینه سازی برای ظهور حضرت صاحب الامر دارند و بکوشید اول خود و جامعه را پاک سازی کنید و دعا کنید این انقلاب به انقلاب جهانی آقا امام زمان ( عج ) متصل گردد.

 

 

پیوندها :

راز سالم ماندن پیکر شهید محمد رضا شفیعی پس از شانزده سال - ویدیو - یک دقیقه

مردان خدا پرده ی پندار دریدند - ویدیو - دو دقیقه

گالری تصاویر محصول
تصاویر
بیشتر
نظرات کاربران
*نام و نام خانوادگی
* پست الکترونیک
* متن پیام

بستن
*نام و نام خانوادگی
* پست الکترونیک
* متن پیام

0 نظر
تمامی خدمات و محصولات این سایت، حسب مورد دارای مجوزهای لازم از مراجع مربوطه می‌باشند و فعالیت های این سایت تابع قوانین و مقررات جمهوری اسلامی ایران است. .
aparatgooglefacebooktwiteryou