شهید احمد رضوانی زاده، در سال 1341 در شهرستان کازرون متولد شد.
ایشان در سن 22 سالگی در عملیات بدر با بدنی بی سر همچون مولایش امام حسین علیه السلام به دیدارمعبود شتافت و آسمانی شد.
این جوان با تقوای کازرونی که رزمنده و پاسداری نمونه و دوست داشتنی بود همچون دیگر شهیدان جان خود را نثار کرد تا خاک پاک ایران، این مهد دلیران، زیر چکمه های دژخیمان بعثی و بیگانه لگد مال نگردد و آیندگان وقتی تاریخ این سرزمین را ورق میزنند به خود ببالند که در کشور شیر مردانی همچون احمد زندگی میکنند چرا که سر دادند ولی حاضر به تسلیم دشمن نشدند.
خاطره ای ازبرادر شهید؛ مادر اگر ببینی احمد سر در بدن ندارد آن وقت چگونه خواهی بود !
برادر شهید احمد رضوانی نقل میکند : مادرم یک ماه قبل از این که دار فانی را وداع کند به من گفت پسرم مجید ،بیا تا خاطره ای از احمد که الان یادم آمده برایت بگویم،
مادر گفت : « روزی در منزل و در اتاق حضور داشتم ناگهان صدای باز شدن درب حیاط آمد،من متوجه شدم که احمد است ولی دیر کرد و داخل اتاق نیامد. رفتم به سمت او، متوجه شدم مشکلی برایش پیش آمده و به خاطر این که با سرعت قصد ورود به خانه داشته، شاخه درخت میوه ای که داخل حیاط بود به سرس برخورد کرده و خار درخت،وارد پوست سر او شده است. با اینکه تحمل دیدن آن صحنه را نداشتم ولی کمک کردم و خار را بیرون آوردم، عمق فرو رفتگی به اندازه ای بود که پس از بیرون آوردن آن خار، من سفیدی پوست سر او را مشاهده کردم.
احمد که متوجه حال غیر عادی و بی تابی مادرانه من شده بود ابتدا مرا دلداری داد که مادر نگران نباش چیزی نیست و سپس گفت،
مادر تو با دیدن یک خار کوچک در سر من این گونه احساس بی تابی میکنی ، اگر ببینی احمد سر در بدن ندارد آن وقت چگونه خواهی بود !
من متوجه مساله و صحبت او نشدم و پس از شهادت، وقتی پیکر بدون سر او را آوردند من به راز حرفش پی بردم که او از مدتها قبل میدانست بدون سر شهید خواهد شد. »
خاطره ای دیگر ...
برادرِ احمد نقل میکند :
در سال 1363 ما از وجود پدر محروم بودیم و سرپرستی خانواده به عهده مادر بود و احمد سعی میکرد هم نان آور خانه باشد و کمک حال مادر و هم بنا به روحیه ای که داشت حاضر نبود نسبت به شرایط جنگ بی تفاوت باشد.
در همان سال مادر به شدت مریض شد به گونه ای که به گفته اقوام و نزدیکان احتمال بهبودی او کم بود و همین نگرانی باعث شد از طرف خانواده، احمد را که در جبهه حضور داشت باخبر کنند.
با اینکه نزدیک به عملیات بود احمد از جبهه سه روز مرخصی گرفت و خود را بر بالین مادر رساند.
مادر نقل میکند : « با دیدن احمد روحیه من عوض شد و احساس بهبودی به من دست داد و خدا را از این بابت شکر کردم.
نیمه شب خواب بودم که با صدای صوت آرام و دل نشین قران خواندن احمد از خواب بیدار شدم .»
می دانستم رزمنده ها در جبهه خواب و استراحتشان کم است به او گفتم : « مادر تو که در جبهه خواب نداری لااقل این یکی دو شب که به منزل آمده ای بخواب و کمی استراحت کن » و او در جواب به من گفت : « مادر آنقدر در قبر بخوابیم و صبح نشود، پس چه خوب است این چند روز دنیا بیدار باشیم .»
و مادر پس از شنیدن این جمله و پی بردن به معنای حرف فرزندش منقلب میشود و با جاری شدن اشک از گونه هایش، محو در روحیه و بینش رزمنده ها میشود و آرام آرام به خواب میرود.
پیوندها :
وصیت نامه شهید احمد رضوانی ( متن )
شهیدی که قبرش را به اندازه تن بی سرش آماده کرده بود.
بستن *نام و نام خانوادگی * پست الکترونیک * متن پیام |