

خاطرات و داستان هایی از زندگی شهید ابراهیم هادی ، همراه با تصاویر . برگرفته از کتاب « سلام بر ابراهیم 1 ».
شهید بابایی در دوران دانش آموزی چگونه به سرای دار مدرسه کمک نمود. .jpg)
مادر شهید همت می گوید : وقتی پسرم شهید شد ، در نخستین ساعات بامداد؛ ولی الله پسرم ، با جمعی از اهالی محل و دوستان و آشنایان به خانه ی ما آمدند. ولی الله را در آغوش گرفتم و گفتم : « عزیزم راستش را بگو ، بر سر ابراهیم چه آمده ؟!»
ولی الله مرا به گوشه ای برد و گفت : « مادر! دیشب در عالم رویا حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را دیدم . آمد به خانه ی ما ، دست تو را گرفت و آورد همین جا که اکنون تو را آوردم .
بعد به شما فرمود : « تو یک فرزند صالح و پاک داشتی که در راه خدا قربانی کردی . بشارت باد که شما قربانی ات به درگاه حضرت حق پذیرفته شد . این حرف حسابی مرا آرام کرد .
شهید همت و شِفای فرزند خردسالش
همسرش می گوید: « پس از عروج ملکوتی شهید حاج ابراهیم همت ، شبی فرزند کوچکم مریض شد .در تب شدیدی می سوخت همراه با گلو دردی سخت . آخر شب بچه سخت بی قراری می کرد . پاشوری و گذاشتن کیسه یخ روی پیشانی بچه و ... هیچ کدام مشکل را حل نکرد . بچه شروع کرد به هذیان گویی ، بعد هم گریه کرد و بهانه ی پدر را گرفت .درنیمه های شب ، طاقت خود را از دست دادم و در حالت خستگی شدید و خواب و بیداری شروع کردم با حاج همت درد دل کردن .
به او گفتم : حاج همت ! مگر نمی گویند که شهدا زنده اند ؟ من این همه شب و روز بچه ها را نگه داشتم ، یک شب هم تو بیا و از این بچه پرستاری کن !
همین طوری که بالای سر بچه نشسته بودم خوابم برد .
یکباره دیدم در باز شد و همت آمد به خانه و به من گفت : چرا این قدر ناراحتی ؟ خیلی خُب ، چند ساعت هم من بچه را نگه می دارم .
بعد نشست کنار بستر بچه . بچه اش را بغل گرفته و ناز و نوازش کرد. من هم که بعد از مدت ها ، حاجی را دیده بودم ، محو تماشای این صحنه های شیرین بودم .
ناگهان فرزندم داد زد مامان ! پاشو من حالم خوب شده ، الان بابا این جا بود ...
یکباره از خواب پریدم ، چیزی ندیدم ولی بوی عطر خاصی فضای اتاق را پر کرده بود ...
دستگیری شهید همت از کسی که درخواست کمک کرده بود
یکی از اساتید دانشگاه می گفت : شبی خواب بودم ، توی عالم خواب دیدم در می زنن !
در را باز کردم دیدم شهید همت با یه موتور تریل ، جلوی درب منزل ایستاده و می گه سوار شو بریم . ازش پرسیدم کجا ؟
گفت یه نفر به کمک ما احتیاج داره . سوار شدم و رفتیم . سرعتش زیاد نبود طوری که توانستم آدرس خیابان ها را خوب به خاطر بسپارم .
وقتی به منزل مورد نظر رسیدیم از خواب پریدم .
از کسی در مورد تعبیر این خواب پرسیدم ، گفت معلومه ، باید بری به اون آدرس ، ببینی کسی به کمکت احتیاج داره یا نه .
هر جوری بود خودمو به اون آدرس رسوندم . در زدم . در را باز کردند دیدم یه پسر جوان است .نه من او را می شناختم و نه او من را .
نمی دانستم چه بگویم . گفت بفرمایید چیکار دارید ؟
مکثی کردم و پرسیدم : با شهید همت کاری داشتی ؟ یهو رنگ چهره اش پرید و زد زیر گریه .
رفتیم داخل و گفت چند وقته می خوام خودکشی کنم . دیروز داشتم تو خیابون راه می رفتم و به این فکر بودم که چه جوری خودمو خلاص کنم که یه دفعه چشمم افتاد به یک تابلو که روش نوشته بود ، اتوبان شهید همت .
گفتم میگن شماها زنده اید ، اگه درسته یه نفر رو بفرست سراغم که من رو از خود کشی منصرف کنه .
الان هم شما اومدید اینجا و می گید که از طرف شهید همت اومدید ...
شهید محمد ابراهیم همت فرمانده شجاع و دوست داشتنی لشکر 27 محمد رسول الله « صلی الله و علیه و اله » بود. او متولد شهرضای اصفهان و معلم بود . مدتی مسئول سپاه پاوه شد .
از اواخر سال 1360 معاونت و سپس فرمانده لشکر شد . اما هیچ گاه زندگی بسیجی را رها نکرد.
حاج همت در اسفند ماه 1362 و در عملیات خیبر ، در حالی که از شهادت خود مطلع بود ، و در روز شهادت حضرت صدیقه طاهره به شهادت رسید.
برگرفته از کتاب « شهیدان زنده اند »
انتشارات « شهید هادی »
پیوندها :
حاج همت ! سر پل صراط یقه ات رو می گیرم
خواب همسر شهید همت - ویدیو - دو دقیقه
مصاحبه با همسر شهید همت - متن
زیبایی چشمان شهید همت از نگاه همسرش - ویدیو - یک دقیقه
بستن *نام و نام خانوادگی * پست الکترونیک * متن پیام |
.png)
.png)
.png)
.png)