https://eitaa.com/@-a-zahraei
بدون خداحافظی پا به فرار گذاشت
راوی « سرگرد رضا نیک خواهی »
برای انجام هماهنگی در مورد عملیات هواپیمای « F-14 » در پایگاه هفتم، من و یکی از برادران به همراه شهید بابایی از اصفهان به شیراز میرفتیم. وقتی به دروازه ورودی شهر رسیدیم، سربازی که لباس نیروی هوایی بر تن داشت جلو ماشین دست بلند کرد. طبق معمول، به توصیه شهید بابایی او را سوار کردیم.
من با لباس فرم در جلو، کنار راننده بودم و شهید بابایی مثل همیشه با یک پیراهن ساده و سری تراشیده در عقب نشسته بود. آن سرباز هم پس از سوار شدن در کنار شهید بابایی نشست. وقتی حرکت کردیم، سرباز با دقت به چهره و لباس شهید بابایی نگاه کرد و سپس پرسید :
- داداش سربازی ؟
او گفت : -بله
سرباز در حالی که با دستش بر روی پای شهید بابایی میزد گفت :
- دمت گرم. کجا خدمت میکنی ؟
شهید بابایی پاسخ داد :
- پایگاه هشتم اصفهان.
سرباز در حالی که جا به جا میشد ادامه داد :
- میگن پایگاه هشتم فرمانهد خیلی باحالی داره.
او قدری مکث کرد و پاسخ داد :
- میگن فرمانده خوبی است.
در طول راه، تا نزدیک پایگاه هشتم بین آن سرباز و شهید بابایی صحبت های دوستانه ای رد و بدل شد. هنگامی که به در ورودی پایگاه رسیدیم، دژبان برای شناسایی ما پیش آمد و کارت های شناسایی را بررسی کرد. در پایان از پذیرفتن کارت شناسایی شهید بابایی عذر خواهی کرد و وقتی توضیح دادیم که این آقا جناب سرهنگ بابایی هستند، او نپذیرفت و گفت که باید با فرمانده پایگاه هماهنگ کند. وقتی فرمانده پایگاه هویت شهید بابایی را تایید کرد، دژبان در حالی که اظهار شرمندگی میکرد، نزدیک ما آمد و با ادای احترام نظامی از شهی بابایی عذر خواهی کرد.
سربازی که در عقب نشسته بود و این برخورد ها را میدید، دریافت این آقا که در طول راه با او شوخی کرده بود سرهنگ بابایی فرمانده پایگاه اصفهان است ؛ به همین خاطر از شدت خجالت، خیلی آرام در ماشین را باز کرد و بدون خداحافظی با سرعت به داخل پایگاه دوید.
برگرفته از کتاب « پرواز تا بی نهایت »
«انتشارات عقیدتی سیاسی ارتش جمهوری اسلامی ایران »
بستن *نام و نام خانوادگی * پست الکترونیک * متن پیام |