menusearch
shahidoshahed.ir

شهید ابراهیم هادی ,

۱۴۰۳/۶/۱۸ یکشنبه
(8)
(0)
شهید ابراهیم هادی
شهید ابراهیم هادی

شهید ابراهیم هادی دوستی مطمئن که در سخت ترین شرایط همرزمانش را مدد می‌رساند

 

 

شهید ابراهیم هادی دوستی مطمئن که در سخت ترین شرایط، همرزمانش را مدد می‌رساند

خیلی بی تاب بود. ناراحتی در چهره اش موج می‌زد. پرسیدم : چیزی شده !؟ ابراهیم با ناراحتی گفت : دیشب با بچه ها رفته بودیم شناسائی، تو راه برگشت، درست در کنار مواضع دشمن، ماشاءالله عزیزی رفت روی مین و شهید شد. عراقی ها تیراندازی کردند. ما هم مجبور شدیم برگردیم.

تازه علت ناراحتی اش را فهمیدم. هوا که تاریک شد ابراهیم حرکت کرد، نیمه های شب هم برگشت ، خوشحال و سرحال !

مرتب فریاد می‌زد ؛ امدادگر ... امدادگر .. سریع بیا، ماشاءالله زنده است !

بچه ها خوشحال بودند، ماشاءالله را سوار آمبولانس کردیم. اما ابراهیم گوشه ای نشسته بود به فکر !

کنارش نشستم با تعحب پرسیدم : تو چه فکری هستی !؟

مکثی کرد و گفت : ماشاء الله وسط میدان افتاد، نزدیک سنگر عراقی ها. اما وقتی سراغش رفتم آنجا نبود ! کمی عقب تر پیدایش کردم، دور از دید دشمن. در مکانی امن ! نشسته یود منتظر من.

 

 

***

 

خون زیادی از پای من رفته بود. بی حس شده بودم. عراقی ها اما مطمئن بودند که زنده نیستم.

حالت عجیبی داشتم. زیر لب فقط می‌گفتم : یا صاحب الرمان ادرکنی.

هوا تاریک شده بود. کسی را بالای سرم احساس کردم. چشمانم را به سختی باز کردم. جوانی خوش سیما و نورانی مشاهده کردم.

مرا به آرامی بلند کرد. از میدان مین خارج شد. در گوشه ای امن مرا روی زمین گذاشت. آهسته و آرام.

من دردی حس نمی‌کردم ! آن آقا کلی به من صحبت کرد.

بعد فرمودند : کسی می‌آید و شما را نجات می‌دهد. او دوست ماست !

لحظاتی بعد ابراهیم آمد. با همان صلابت همیشگی.

مرا به دوش گرفت و حرکت کرد. آن جمال نورانی ابراهیم را دوست خود معرفی کرد. خوشا به حالش.

این ها را ماشاءالله نوشته بود. در دفتر خاطراتش از جبهه گیلان غرب.

 

شهید ابراهیم هادی

 

شهید ابراهیم هادی دانش آموخته ای از مکتب ولایت که خود آموزگاری شد در تدریس خلوص ِ عشق و ایثار.

 

شهید ابراهیم هادی  فرزند پدری با تقوا به نام محمد حسین در اوّل اردیبهشت سال 1336 در تهران و در محله شهید آیت الله سعیدی حوالی میدان خراسان به دنیا آمد.

او  چهارمین فرزند خانواده بود.دوران دبستان به مدرسه طالقانی و دبیرستان را در مدارس ابوریحان و کریم خان زند گذراند.

این پهلوان بی مزار 25 سال بیشتر در دنیای مادی ما زندگی نکرد. در 22 بهمن ماه سال 1361 در سن 25 سالگی درکانالی که بعدها به نام   « کانال کمیل » معروف شد، خود و همرزمانش به مدت پنج شبانه روز در برابر بعثی ها مقاومت جانانه نمودند. ابراهیم  سرانجام در همین نقطه، آخرین لحظات عمرش را گذراند و جانش را در طبق اخلاص گذاشت و هدیه به خدای خوبش نمود.

 

شهید ابراهیم هادی واخلاص در کارها

 

شهید ابراهیم هادی از کودکی چیرگی بر نفس را آموخت و به کاربست. زندگی او رمز و رازهائی دارد که با مرور خاطراتش می‌توان به آنها پی برد.

احترام خاص شهید ابراهیم هادی به خداوند متعال با اجرای دستورات دین به خصوص خواندن نماز اوّل وقت و دستگیری دیگران به گونه ای که این خصلت جزء جدائی ناپذیر زندگی او شده.

همچنین احترام به ائمه معصومین به ویژه احترام به حضرت زهرا سلام الله علیها در توسل به آن بزرگوار و مداحی هایی که در رثای آن حضرت  داشته است را می‌توان رمز موفقیت و اوج گرفتن این شهید عزیز دانست.

شهید ابراهیم هادی آن چنان در کمک به دیگران مصمم و راسخ بود که اگر روزی شرایط کمک به دیگران برایش مهیا نمی‌شد، رنجیده خاطر می‌شد و می‌گفت : « چرا امروز نتوانستم به خلق خدا خدمت کنم حتماً خطائی از من سر زده که توفیق خدمت به خلق خدا از من گرفته شده است.

 

تصویر نوجوانی شهید ابراهیم هادی

تصویر نوجوانی  شهید ابراهیم هادی 

 

توجه ویژه پدر به شهید ابراهیم هادی

 

از کودکی پدر توجه ویژه ای به ابراهیم داشت. پدر می‌گفت : ابراهیم نام مرا زنده خواهد کرد. با این که پدر صاحب شش فرزند بود ولی ابراهیم به صورت ویژه مورد توجه او بود. « 1 »

 

اهمیت نان حلال

پدر شهید ابراهیم هادی برای بدست آوردن رزق حلال تلاش و کوشش بسیارمی کرد. او سختی تغییر شغل و ایستادن مقابل کوره آتش در کارخانه قند برای بدست آوردن روزی حلال را به جان خرید تا فرزندانی خوب در خانه او تربیت شوند.

ابراهیم بارها گفته بود، اگر پدرم بچه های خوبی تربیت کرد، به خاطر سختی هائی بود که برای رزق حلال می‌کشید.

این مسأله برای ابراهیم هم مهم بود، حتی در زمانی که او ده، دوازده ساله بود و به دلیل عصبانیت پدر و دستوراو قرار می‌شود خانه را ترک کند و تا شب هم برنگردد،

ابراهیم ناهار ظهر را با پولی فراهم می‌کند که از راه جا به جا کردن وسایل یک پیرزن در کوچه تهیه می‌کند. آن پول هم با اصرار پیرزن قبول می‌کند.

وقتی شب ابراهیم به خانه برمی گردد ،او در پاسخ به سؤال خواهر در مورد این که مشکل ناهارظهررا چگونه حل کرده است، ماجرا را تعریف می‌کند به یک نکته هم اشاره می‌کند : که من مطمئنم آن پول حلال بوده است چرا که بابت آن زحمت کشیده بودم.

پس از گفتن این جمله بود که صورت عبوس و ناراحت پدر با لبخند بر لب و چهره ای گشاده تغییر می‌کند. و بقیناً پدر در این جا خدا را شکر می‌گوید، که زحمت های او به بار نشسته.

 

آشنائی شهید ابراهیم هادی با ورزش باستانی

اوائل دبیرستان بود که شهید ابراهیم هادی با ورزش باستانی آشنا می‌شود. او شب ها به زورخانه می‌رود.

محل ورزش و محیط زورخانه با نفس گرم مسئول زورخانه حاج حسن توکل که به نماز اول وقت در آن محیط اهمیت می‌دهد آمیخته می‌گردد، تا این مکان شاهد شکوفائی وارستگانی باشد که اکثر‌ آنها بعد ها با جانفشانی خود در جبهه ها مُهر تأیید بر پهلوانی خود بزنند و دِین خود را به جامعه و اسلام ادا نمایند. « 2 »

 

شهید ابراهیم هادی در آن ایام با افرادی که به ظاهر مذهبی نبودند دوست می‌شد و‌ آنها را جذب زورخانه، و سپس پای‌ آنها را به مسجد و هیأت باز می‌کرد.

قدرت بدنی و زور بازوی ابراهیم ستودنی بود او در ورزش باستانی و کشتی سرآمد بود. به گونه ای که وقتی سید حسین تهامی ( کشتی گیر قهرمان جهان ) در زورخانه حاج حسن توکل پیشنهاد می‌دهد با یکی از ورزشکارهای حاضر کشتی بگیرد، حاج حسن با اشاره، ابراهیم را برای مبارزه با سید حسین فرا می‌خواند و این دو کشتی گیر پس از دقیقه ها گلاویز شدن و کشتی گرفتن بدون برنده، مسابقه را به پایان می‌رسانند.

پس از پایان کشتی سید حسین با صدای بلند به ابراهیم می‌گوید، بارک الله بارک الله، ماشاءالله پهلوون.

ابراهیم علاوه بر کشتی در بعضی رشته های ورزشی از جمله والیبال و تنیس روی میز سرآمد بود. « 3 »

 

شهید ابراهیم هادی و شکستن نفس

شهید ابراهیم هادی ورزشکاری نمونه بود. او از بدنی خوش فرم برخوردار بود. در شروع جوانی بود و توجه ها به او جلب می‌شد.

ابراهیم در شکستن نفس هم پیروز میدان بود. وقتی دختران جوان بخاطر تیپ زیبا و ورزشکاریش او را دنبال می‌کردند دست به شکستن نفس می‌زند. تا دردام گناه نیفتد. « 4 »

 

ابراهیم برای غلبه بر هوای نفس خود و مغرور نشدن، هفته ای دو روز در بازار سلطانی باربری می‌کند، تا نفْس او سرکش و چموش نگردد.

او برای یادگیری معارف دین و آشنائی با احکام اسلام به حوزه علمیه حاج آقا مجتهدی می‌رفت بی آنکه کسی از کار او اطلاع داشته باشد. « 5 »

 

 

 

دخترانی که بواسطه شهید ابراهیم هادی محجبه شدند.

شهید ابراهیم هادی در امر به معروف خیلی خوب و زیبا عمل می‌کرد

 

در دستگیری و کمک به دیگران در حال انجام گناه بسیار ظریف و زیرکانه عمل می‌کرد. در آن جا که دختر و پسری جوان با هم رابطه دوستانه را شروع کرده بودند و در کوچه با یکدیگر هم صحبت شده بودند ، به آنها نزدیک شده و زمینه عقد شرعی و سپس عروسی‌ آنها را فراهم می‌کند. « 6 »

 

تاثیر کلام شهید ابراهیم هادی در برخورد با مسئولی که نیاز به ارشاد داشت.

در ایام انقلاب همراه با انقلابیون علیه شاه خائن فعالیت داشت. شهید ابراهیم هادی پس از انقلاب ابتدا وارد سازمان تربیت بدنی و سپس وارد آموزش و پرورش شد.

در امر به معروف ها بسیار زیبا عمل می‌نمود، به گونه ای که طرف مقابل جذب برخورد خوب ابراهیم می‌شد.

زمانی که قرار بود حکم برکناری رئیس یکی از فدراسیون ها در سازمان تربیت بدنی  به دلیل بعضی تخلفات امضاء شود، ابراهیم با ورود به این قضیه با صبر و متانت و ظرافتی خاص با قضیه برخورد می‌کند و تاثیر کلام او در برخورد با فرد مذکور باعث می‌شود وی متوجه اشتباه خود گردد و با جبران خطا بر مسئولیت خود باقی بماند. « 7 » 

 

در آن هنگام که پسر عقب مانده ذهنی به تحریک دو نفر از اراذل محله اقدام به ریختن آب کثیف جوی خیابان به روی بعضی افراد خاص می‌کرد و تعداد زیادی از افراد در آن جا جمع شده بودند، شهید ابراهیم هادی وارد می‌شود، وقت می‌گذارد و در پایان آن پسر دست از کار زشت خود برمی دارد.

شهید ابراهیم هادی شغل معلمی را برای خود انتخاب کرد. او این شغل را بسیار مهم می‌دانست. شهید ابراهیم هادی معلمی نمونه بود.

ابراهیم می‌گفت : اگر قرار است انقلاب پایدار بماند و نسل های بعدی هم انقلابی باشند، باید در مدارس فعالیت کنیم، چرا که آینده مملکت به کسانی سپرده می‌شود که شرایط دوران طاغوت را حس نکرده اند. « 8 »

 

شهید ابراهیم هادی اهمیت ویژه ای برای نماز اول وقت قائل بود. محور همه فعالیت های شهید هادی نماز بود. ابراهیم در سخت ترین شرایط نمازش را اوّل وقت می‌خواند. بیشتر هم به جماعت و در مسجد . « 9 »

 

برخورد شهید ابراهیم هادی با دزد

خواهر و شوهر خواهرش به خانه‌ آنها آمده بودند. دزدی موتور‌ آنها را برداشته و در حال فرار بود ابراهیم متوجه می‌شود.

دزد توسط یکی از همسایه ها دستگیر می‌شود. شهید ابراهیم هادی برخورد بسیار خوب و متفاوتی با دزد می‌کند، و در پایان دزد شرمنده از رفتار بد خود و برخورد خوب شهید ابراهیم هادی می‌گردد.

 

شهید ابراهیم هادی و جبهه های حق علیه باطل

شهید ابراهیم هادی پس ار ورود به جبهه، گروهی چریکی و نامنظم به نام « گروه شهید اندرزگو » تشکیل می‌دهد، که گروهی منحصر به فرد بود.

نیروهای این گروه نامنظم مانند نام آن نامنظم بودند. همه گونه آدمی در آن حضور داشت. از نوجوان تا پیرمرد، از افراد بی سواد تا فارغ التحصیل دکتری، از بچه های بسیار متدین و اهل نماز شب تا کسانی که در همان گروه نماز را فرا گرفتند. از بچه های حوزه رفته تا کمونیست های توبه کرده و ...

 

 

تصویر شهید ابراهیم هادی در جبهه

تصویر شهید ابراهیم هادی در بین دوستان و همرزمانش

 

 

افراد این گروه تقریباً چهل نفره در یک چیز مشترک بودند و آن شجاعت و روحیه بالای آنها بود.

شهید ابراهیم هادی که عملاً مسئولیت گروه را بر عهده داشت همیشه می‌گفت : ما فرمانده نداریم. او از طریق محبت و دوستی، خیلی خوب گروه را رهیری می‌کرد.

سیستم اداره گروه به صورتی بود که همه کارها خودجوش انجام می‌شد و تقریباً کسی به کسی امر و نهی نمی‌کرد. کمک به مردم محلی، تشکیل تیم های شناسائی و عملیاتی، عبوراز ارتفاعات و تهیه نقشه های دقیق و صحیح از منطقه دشمن کارهای اصلی گروه شهید اندرزگو بود.

شهید ابراهیم هادی به همراه افراد گروه در نیمه های شب از ارتفاعات عبور می‌کردند .‌ آنها پشت نیروهای دشمن قرار می‌گرفتند و از محل استقرار و تجهیزات دشمن اطلاعات بسیار دقیقی به دست می‌آوردند.

ابراهیم همیشه بر انجام این کار برای موفقیت در عملیات ها اصرار داشت.

آن ها لشکر چهارم ارتش عراق را در منطقه غرب به ستوه آوردند. و تلفات سنگینی را به آنان تحمیل کردند.

در این گروه کوچک انسان های بزرگی تربیت شدند که دوران دفاع مقدس مدیون رشادت های‌ آنها ست. از جمله « شهید رضا چراغی » فرمانده 27 لشکر حضرت رسول صلوات الله علیه ، شهید رضا دستواره قائم مقام لشکر و ...

آن ها افتخار همراهی با شهید ابراهیم هادی داشتند.

 

 شهید ابراهیم هادی - احترام به دیگران حتی اسیران جنگی

از ویژگی های شهید ابراهیم هادی احترام به دیگران حتی اسیران جنگی بود، .... دو روز ابراهیم با اسرا بود، تا اینکه خودرو حمل‌ آنها آمد .‌ آنها از ابراهیم سؤال کردند : شما هم با ما می‌آیید ؟ وقتی جواب منفی شنیدند خیلی ناراحت شدند .‌ آنها با گریه التماس می‌کردند و می‌گفتند : ما را اینجا نگه دار، هر کاری بخواهی انجام می‌دهیم. حتی حاضریم با بعثی ها بجنگیم !

 

شهید ابراهیم هادی و حضرت صاحب الزمانعجل الله تعالی فرجه الشریف

مصادف با ایام نیمه شعبان بود  ... وارد مقر سپاه شدم. بر خلاف همیشه هیچ کس آن جا نبود.

کمی گشتم ولی بی فایده بود. خیلی ترسیدم. نکند عراقی ها شهر را تصرف کرده اند !

داخل حیاط فریاد زدم : کسی این جا نیست ؟ ! درب یکی از اتاق ها باز شد. یکی از بچه ها اشاره کرد، بیا این جا ! وارد اتاق شدم همه ساکت رو به قبله نشسته بودند !

ابراهیم تنها، در اتاق مجاور نشسته بود وبا صدای سوزناک  مداحی می‌کرد.

برای دل خودش می‌خواند. با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف نجوا می‌کرد. آن قدر سوز عجیبی در صدایش بود که همه اشک می‌ریختند.

 

شهید ابراهیم  هادی وشهید گمنام

شهید ابراهیم هادی گمنامی را دوست داشت. این مسئله را بعضی از دوستانش در زمان حیات او می‌دانستند.

ابراهیم تنها شهیدی که بر روی « ارتفاعات بازی دراز » پس از گذشت یک ماه جا مانده بود، قبل از اذان صبح با خوشحالی برگرداند.

این روشِ همیشگی ابراهیم بود. او معمولاً در سخت ترین شرایط هم اجازه نمی‌داد پیکر همرزمانش در نطقه ای بماند و به هر روشی او را به عقب برمی گرداند.

قبل از اذان صبح برگشت. پيکر شهيد هم روي دوشش بود. خستگي درچهره اش موج مي زد.صبح، برگه مرخصي را گرفت. بعد با پيکر شهيد حرکت کرديم. ابراهيم خسته بود و خوشحال.

 

                                                                                                                         

شهید ابراهیم هادی و کانال کمیل

شهید ابراهیم هادی دوست داشت گمنام بماند

 

ابراهیم از جبهه مرخصی گرفت، با هم پیکر شهید را به تهران برگرداندیم. ابراهیم خیلی خوشحال بود که خانواده ای را ازنگرانی و انتظار  رهائی می‌بخشد.
با ابراهيم و چند نفر از رفقا جلوي مسجد ايستاديم. بعد از اتمام نماز بود.مشغول صحبت و خنده بوديم.پيرمردي جلو آمد. او را مي شناختم. پدر شهيد بود. همان که ابراهيم، پسرش
را از بالاي ارتفاعات آورده بود. سلام کرديم او جواب داد.همه ساکت بودند. براي جمع جوان ما غريبه مي نمود. انگار مي خواست چيزي بگويد، اما!
لحظاتي بعد سکوتش را شکست و گفت: آقا ابراهيم ممنونم. زحمت کشيدي، اما پسرم!
پيرمرد مکثي کرد و گفت: پسرم از دست شما ناراحت است!!
لبخند از چهره هميشه خندان ابراهيم رفت. چشمانش گرد شده بود ازتعجب، آخر چرا!!
بغض گلوي پيرمرد را گرفته بود. چشمانش خيس از اشک شد. صدايش هم لرزان و خسته :
ديشب پسرم را در خواب ديدم. به من گفت: در مدتي که ما گمنام وبي نشان بر خاک جبهه افتاده بوديم، هرشب مادر سادات حضرت زهرا
علیها السلام به ما سر مي زد. اما حالا، ديگر چنين خبري نيست!
پسرم گفت: «شهداي گمنام مهمانان ويژه حضرت صديقه هستند! »
پيرمرد ديگر ادامه نداد. سکوت جمع ما را گرفته بود.به ابراهيم نگاه کردم. دانه های درشت اشک از گوشه چشمانش غلط مي خورد و پايين مي آمد. مي توانستم فکرش را بخوانم.

گمشده اش را پيداکرده بود  «گمنامي! »

.....

....

...

غروب خونین

عصر روز جمعه 22 بهمن 1361 براي من خيلي دلگيرتر بود. بچه هاياطلاعات به سنگرشان رفتند.من دوباره با دوربين نگاه کردم. نزديک غروب احساس کردم از دورچيزي در حال حرکت است!با دقت بيشتري نگاه کردم. کاملاً مشخص بود که سه نفر در حال دويدن بهسمت ما بودند. در راه مرتب زمين مي خوردند و بلند مي شدند. آ نها زخميو خسته بودند. معلوم بود که از همان محل کانال مي آيند.
فرياد زدم و بچه ها را صدا کردم. با آ نها رفتيم روي بلندي. به بچه ها هم گفتم تيراندازي نکنيد.
ميان سرخي غروب، بالاخره آن سه نفر به خاکريز ما رسيدند.
به محض رسيدن به سمت آ نها دويديم و پرسيديم: از کجا مي آئيد؟ حالحرف زدن نداشتند، يکي از آ نها آب خواست. سريع قمقمه را به او دادم.ديگري از شدت ضعف و گرسنگي بدنش مي لرزيد. آن يکي تمام بدنش غرق خون بود، کمي که به حال آمدند گفتند: از بچه هاي کميل هستيم.

 

کانال کمیل - معراح شهید ابراهیم هادی و همرزمان شهیدش

کانال کمیل محل مقاومت جانانه و عروج شهید ابراهیم هادی و همرزمانش


با اضطراب پرسيدم: بقيه بچه ها چي شدند!؟ در حالي که سرش را به سختي بالا مي آورد گفت: فکر نمي کنم کسي غير از ما زنده باشه! هول شدم و دوبارهو با تعجب پرسيدم: اين پنج روز، چطور مقاومت کرديد!؟

حال حرف زدن نداشت. کمي مکث کرد و دهانش که خالي شد گفت: ما اين دو روز اخير، زير جنازه ها مخفي بوديم. اما يکي بود که اين پنج روزکانال رو سر پا نگه داشت!
دوباره نفسي تازه کرد و به آرامي گفت: عجب آدمي بود! يک طرف آرپي جي مي زد، يک طرف با تيربار شليک مي کرد. عجب قدرتي داشت. ديگري پريد
توي حرفش و گفت: همه شهدا رو در انتهاي کانال کنار هم چيده بود. آذوقه وآب رو تقسيم مي کرد، به مجرو حها مي رسيد، اصلاً اين پسر خستگي نداشت!
گفتم: مگه فرمانده ها و معاون هاي گردان شهيد نشدند!؟ پس از کي داري
حرف مي زني؟!
گفت: جواني بود که نمي شناختمش. موهايش کوتاه بود. شلور کُردي پاش بود.

ديگري گفت: روز اول هم يه چفيه عربي دور گردنش بود. چه صداي قشنگي هم داشت. براي ما مداحي مي کرد و روحيه مي داد و...
داشت روح از بدنم خارج مي شد، سرم داغ شد. آب دهانم را فرو دادم. اين ها مشخصاتِ ابراهيم بود.با نگراني نشستم و دستانش را گرفتم. با چشماني گرد شده از تعجب گفتم:
آقا ابرام رو مي گي درسته!؟ الان کجاست!؟
گفت: آره انگار، يکي دو تا از بچه هاي قديمي آقا ابراهيم صِداش مي کردند. دوباره با صداي بلند پرسيدم: الان کجاست؟!يکي ديگر از آ نها گفت: تا آخرين لحظه که عراق آتيش مي ريخت زنده بود. بعد به ما گفت: عراق نيروهاش رو برده عقب. حتماً مي خواد آتيشسنگين بريزه.شما هم اگه حال داريد تا اين اطراف خلوته بريد عقب. خودش هم رفتکه به مجرو حها برسه. ما هم آمديم عقب.

ديگري گفت: من ديدم که زدنش. با همان انفجارهاي اول افتاد روي زمين.
بي اختيار بدنم سُست شد و اشک از چشمانم جاري شد. شانه هايم مرتب تکان مي خورد.ديگر نمي توانستم خودم راکنترل کنم. سرم را روي خاک گذاشتم و گريه مي کردم. تمام خاطراتي که با ابراهيم داشتم در ذهنم مرور مي شد. از گود
زورخانه تا گيلا نغرب و...

...

...

...و بدین گونه ابراهیم به خواسته اش یعنی « گمنامی » رسید ...

 

 

٭٭٭

 

-  ارسال  نظرات ارزشمد شما گنجینه ای به یاد ماندنی است برای ما

- در پناه حق باشید با ذکرصلوات بر محمد و آل محمد                                                                                                              

 

***

 

پیوند های مرتبط :

  1- توجه و محبت پدر به ابراهیم

  2- شهید ابراهیم هادی با منش پهلوانی

3- بازی تک نفره والیبال شهید ابرهیم هادی  

4- وقتی دختران جوان شهید ابراهیم هادی را دنبال می‌کردند

 5- شهید ابراهیم هادی و حوزه حاج آقا مجتهدی

  6- برخورد خوب شهید ابراهیم هادی با دختر و پسری که با هم دوست بودند.

  7- تاثیر کلام شهید ابراهیم هادی در برخورد با مسئولی که در شرف برکناری بود.

  8- شهید ابراهیم هادی معلم نمونه

  9- شهید ابراهیم هادی و نماز اول وقت

------------------------------------------------- -

پیوند ها :

 

 

تصویر کارتونی برای شهید ابراهیم هادی و دزد موتور

داستان شهید هادی و دزد موتور برای کودکان     

----------------------------------------------------
شهید بابائی عاشق پرواز و مبارزه با دشمن بود

داستان شهدا برای کودکان و نوجوانان - شهید عباس بابائی

--------------------------------------------------------- -

 

 

 

نظرات کاربران
*نام و نام خانوادگی
* پست الکترونیک
* متن پیام

بستن
*نام و نام خانوادگی
* پست الکترونیک
* متن پیام

0 نظر
تمامی خدمات و محصولات این سایت، حسب مورد دارای مجوزهای لازم از مراجع مربوطه می‌باشند و فعالیت های این سایت تابع قوانین و مقررات جمهوری اسلامی ایران است. .
aparatgooglefacebooktwiteryou