https://eitaa.com/@-a-zahraei
قطعه ای از بهشت
بعضی نقاط روی زمین هست که علی رغم ناسپاسی و گنه کاری بندگان غافل خدا، به واسطه حضور بنده های آبرومند قطعه ای از بهشت خداست روی زمین. در کشور عزیز ما ایران، از این مناطق بسیار زیاد است. جاههایی از این کشور پهناور که دل جویندگان را به سمت خود میکشد و مثل عبادتگاه پاک، کلی زائر دارد، حتی زائرانی دارد که از صاحب خانه التماس دعا دارند و برای حاجت هاشان نذر میکنند. یکی از این بهشت های روی زمین گلزار شهدای امام زاده محمد کرج است. گلزار شهدایی که کلی شهید گمنام و سردارهای بزرگ جنگ در آن جا آرام گرفته و به این قطعه از زمین آبرو دادند.
یکی از آنها « شهید سید مهدی یحیوی » است. مدرسه ای در منطقه حصارک است که معلم دینی آن بچه های کلاس را برای خواندن زیارت عاشورا و از این قبیل برنامه ها به امام زاده محمد میآورد. از قضا یک روز که رفتم سر مزار سید مهدی، این خانم معلم را آن جا دیدم. ایشان قسم یاد
می کرد که من این آقا ( شهید یحیوی ) را اصلاً نمیشناختم. یک شب در خواب دیدم قبرشان باز است و صورت ایشان کاملاُ خیس شده به طوری که آب از محاسنش میچکید و گوشه قبرشان نوشته بود : « قطعه ای از بهشت. » نام ایشان را هم به صورت ندایی شنیدم که این شهید سید مهدی یحیوی میباشند.
هراسان از خواب بیدار شده و با خود گفتم فردا حتماً باید این قبر را پیدا کنم. فردای آن روز به تنهایی بدون این که بچه ها را ببرم به امام زاده محمد رفتم. همان طور که جلو میرفتم و سنگ مزارها را میخواندم، مزار شهید را پیدا کرده و زیارت عاشورا خواندم و به این شهید توسل پیدا نمودم.
من در خانه مریضی داشتم. به خودم گفتم : این کار خدا بود که مرا به این جا کشاند. شهدا زنده اند و پیش خدای خود روزی میگیرند. این شهید محال است شفای مریضم را ندهد. همان جا توسلی پیدا کرده و شفای مریضم را خواستم. به طرز عجیبی مریض من شِفا گرفت. از آن موقع به بعد، شهید به خوابم میآید.
یادم میآید یک روز سه شنبه که بچه ها را برده بودم امام زاده، گویا بچه ها شیر آب را باز گذاشته بودند. شب این شهید بزرگوار به خواب من آمد و گفت : « بروید امام زاده و شیر آب را ببندید، بچه ها شیر آب را باز گذاشته اند !»
صبح به امام زاده رفتم و با مشاهده شیر باز آب، آن را بستم. بارها شهید یحیوی به خوابم آمده و مرا در ارتباط با حجاب و ایمان شاگردانم راهنمایی میکند ...
اما خانواده اش نقل میکنند : « نوروز سال 79 جمعی از برادران سپاه که از دوستان و هم رزمان سید مهدی بودند به منزل ما آمدند.
کی از آنها گفت : من خاطره ای از سید مهدی دارم که تا به حال هیچ جا آن را بیان نکرده ام، چون خود ایشان راضی نبودند در موقع حیا تشان گفته شود. اما حالا میتوانم آن را بیان کنم.
ما پنج نفر بودیم و روی تپه ای که پایین آن دره مانند بود مستقر بودیم. آقا سید مهدی هم آن جا در کنار ما بود. یک روز دیدم حالش طور دیگری شد و از تپه سرازیر گردید. به او گفتیم، سید مهدی کجا ؟ این جا در معرض تیر مستقیم دشمن است. گفت اشکالی ندارد، من الان میآیم.
ده دقیقه ای طول کشید، بعد که آمد بالا متوجه چشمانش شدیم، دیدیم زیاد گریه کرده و رنگش پریده، چیزی در دستش بود. پرسیدیم چی شد، کجا رفتی ؟ حرفی نمیزد اما چیزی را که در دستش بود به من داد و گفت : آخرش را بخوان ببین چیست. وقتی گرفتم دیدم قرآن است، آخرش را باز کردم دیدم نوشته : از شما پنج نفر چهار نفر شهید میشوید و آن یک نفر که باقی میماند باید رسالت شهدای دیگر را به دوش بگیرد و پیامشان را برساند. امضاء
این قران همیشه در سپاه روی میز کار او بود، منطقه هم که میرفت آن را با خود میبرد. ایشان که شهید شد به فکر این قرآن افتادم به سپاه رفتم و هر چه اتاق ایشان را گشتم از قرآن اثری پیدا نکردم ! حتی در خانه و ... هیچ اثری از قرآن نبود.
سید مهدی یحیوی در سال 1341 در خانواده ای مذهبی پا به عرصه گیتی نهاد، در دوران انقلاب فعالیت زیادی نمود. از پخش اعلامیه تا ... با شروع جنگ به جبهه های حق علیه باطل شتافت. بارها گفته بود که در خواب ائمه اطهار را دیده و به اوگفته اند به جبهه ها بیا ا ما را زیارت کنی. او جزو اولین گروه بود که عازم لبنان شد. در اسفند سال 1361 مجدداً عازم جبهه شد. او قبل از حرکت وعده وصال و دیدار یار را گرفته بود و قبل از رفتنش وصیت نامه را نوشت و به روی نوار پیاده کرد. به یکی از دوستانش گفته بود چگونه و کجا شهید میشود. و سرانجام در عملیات والفجر 1 همان گونه که وعده داده بود به یاران شهیدان پیوست.
بستن *نام و نام خانوادگی * پست الکترونیک * متن پیام |