https://eitaa.com/@-a-zahraei
menusearch
shahidoshahed.ir

شهید محسن حججی ،احترام به حضرت زهرا سلام اله علیها و ذریّه آن حضرت. ,

۱۴۰۲/۱۲/۳ پنج شنبه
(1)
(0)
شهید محسن حججی ،احترام به حضرت زهرا سلام اله علیها و ذریّه آن حضرت .
شهید محسن حججی  ،احترام به حضرت زهرا سلام اله علیها و ذریّه آن حضرت .

 

 

تازه خواهرزاده ام را عقد کرده بود. حقیقتش، آن اوایل ازش خوشم نمی‌آمد. حتی یک درصد هم.

تیپ وقیافه هامان با هم خیلی فرق داشت. من از این آدم های لارج و سوپر دو لوکس بودم و او از این حزب اللّهی حرص درآر.

هر وقت می‌رفتم خانه ی خواهرم، می‌دیدمش. می‌آمد جلو، خیلی شسته و رفته و پاستوریزه سلام و علیک می‌کرد. دستش روی سینه اش بود و گردن کج و انگار شکسته.

ریش پُر پُشتی داشت و یک لبخند به قول مذهبی ها عرفانی هم روی لبش بود. کلاً از این فرم آدم هایی که دیدنشان لج ما جوان های امروزی را در می‌آوَرَد.

بعضی وقت ها هم با زنم می‌رفتم خانه ی خواهرم. تا زنم را می‌دید سرش را می‌انداخت پایین و همانطور با من و خانمم سلام می‌کرد. سرش را یک لحظه بالا نمی‌آورد.

لجم می‌گرفت. با خودم می‌گفتم مگر زنم لولو خورخوره است که داره این طور می‌کند ؟

دفعه بعد به زنم گفتم : « یه چادری چیزی بینداز سرت تا این آقا دامادِ به تریج قباش بر نخوره و سرِ مبارکش رو یه کم بیاره بالا .»

زنم گفت : « باشه ». دفعه بعد چادر پوشید. این بار خیلی گرم تر از قبل با من و خانمم سلام و احوال پرسی کرد. اما باز هم سرش پایین بود. فهمیدم کلاً حساس هست به زن نامحرم.

چند ماهی از دامادی اش و از آشنایی مان گذشته بود. توی مهمانی ها می‌دیدمش. دیدم نه، آن چنان هم بچه خشکه مقدسی نیست که فکر می‌کردم، می‌گوید و می‌خندد و گرم می‌گیرد.

کم کم ازش خوشم آمد. ولی باز با حزب اللًهی بودنش نمی‌توانستم کنار بیام.

یک بار رفتم خانه خواهرم، نشسته بود توی اتاق. رفتم داخل. تا من را دید برایم تمام قد ایستاد و به من سلام کرد. جواب سلامش را دادم و نشستم کنارش.

هنوز یک دقیقه نگذشته بود که پسرِ برادرم آمد تو. شش هفت سال بیشتر نداشت، بچه مچه بود.

جلوی پای او هم تمام قد بلند شد و ایستاد. گفتم : « آقا محسن راحت باش. نمی‌خواد بلند شی، این بچه ست.

نگاهم کرد و گفت : نه دایی جون. شما ها سیًد هستید و اولاد فاطمه ی زهرا هستید. شما ها روی سرِ ما جا دارید. احترامتون به اندازه دنیا واجبه. »

این را گفت، ریختم به هم. حسابی هم ریختم به هم. از خودم خجالت کشیدم. از آن موقع جا باز کرد توی دلم. با خودم گفتم : تا باشه از این حزب اللّهی ها. »

 

برگرفته از کتاب « حجت خدا »

انتشارات :شهید ابراهیم هادی

پیوند ها :

شهید ابراهیم هادی و عشق به حضرت زهرا « سلام اله علیها »

نظرات کاربران
*نام و نام خانوادگی
* پست الکترونیک
* متن پیام

بستن
*نام و نام خانوادگی
* پست الکترونیک
* متن پیام

0 نظر
تمامی خدمات و محصولات این سایت، حسب مورد دارای مجوزهای لازم از مراجع مربوطه می‌باشند و فعالیت های این سایت تابع قوانین و مقررات جمهوری اسلامی ایران است. .
facebooktwiteryoueitaa