https://eitaa.com/@-a-zahraei
قناسه
روایت : جمعی از دوستان شهید
اواسط سال 1365 تیپ 12 قائم ( عج ) توسط بسیجیان استان سمنان تشکیل شد. نیروهای این استان بیشتر در لشکر علی ابن ابی طالب علیه السلام حضور داشتند و حالا با تشکیل تبپ مستقل، به این یگان جدید رفتند. رضا به همراه چند نفر از دوستان به این تیپ منتقل شد. در تیپ ما، سه گردان پیاده و چندین واحد دیگر تشکیل شده بود. ما بار دیگر به سنگر های پدافندی شلمچه منتقل شدیم.
فرق رضا با بقیه این بود که بیشتر از حرف زدن فکر میکرد. همیشه نیز افکار او گره از مشکلات بقیه باز میکرد. این تفاوت اصلی نخبگان هر جامعه با مردم عادی است.
یادمه هیچ وقت بدون دلیل حرفی را قبول نمیکرد. به سادگی از کنار قضایا نمیگذشت. برای هر کاری به دنبال علت و نتیجه بود. به سادگی از کنار قضایا نمیگذشت. برای هر کاری به دنبال علت و نتیجه بود. این افکار او بارها جان رفقای ما را نجات داد.
یکی دیگر از ویژگی های رضا استفاده از تمام لحظات عمر بود. وقتی در خط مقدم کاری نداشتیم مشغول قرائت قرآن بود. هم با صوت زیبا میخواند و هم با دقت به معانی آیات نگاه میکرد. یک بار پرسیدم : رضا چرا اینقدر قرآن میخوانی ؟ نگاه معنا داری کرد و گفت : روز قیامت ملائکه ندا میدهند، بخوان و بالا برو، هر که آنجا بیشتر روی قرآن مسلط باشد، حال و روز بهتری دارد.
یک قرآن زیبا داشت که مخصوص خودش بود. در آخرین صفحه آن اسامی دوستان شهید، تاریخ و محل شهادت آنها نوشته بود.
بیکاری را برای خودش بد میدانست. زمانی که بقیه مشغول خنده و شوخی بودند، او مشغول فکر کردن میشد ! به دنبال راه های جدید میگشت. ذهن خلاق او دنبال کشف مجهولات بود. میخواست به هر طریق ممکن به رزمندگان خدمت کند و مشکلات را کم کند.
در شلمچه در تیر رس دشمن بودیم. اگر لحظه ای از دشمن غافل میشدیم مورد هدف قرر میگرفتیم. فاصله خاکریزهای ما با دشمن زیاد نبود.
دشمن تک تیراندازهای آموزش دیده ای داشت که با قناسه منتظر غفلت ما بودند.
تک تیرانداز های عراقی برای کار با قناسه ( همان تفنگ دوربین دار ) مدت زیادی آموزش میدیدند ! اگر کسی بیش از سه ثانیه سرش را بالاتر از خاکریز میگرفت تمام بود !
آن ها به نیروهای ما میگفتند طُعمه، و طبق آموزش میگفتند اگر طعمه سه ثانیه سرش را بالا نگه داشت باید شکار شود !
در یکی از روزهای استقرار ما در پدافندی شلمچه، دو نفر از دوستان ما هدف قرار گرفتند و به شهادت رسیدند.
ما در آن زمان، در خط شلمچه قناسه نداشتیم. رضا با ناراحتی سراغ مسئولین تیپ رفت. از آنها خواست یک قبضه قناسه به او بدهند. روز بعد اسلحه قناسه به رضا تحویل داده شد. کار با این اسلحه راحت نبود و نیاز به گذراندن دوره و آموزش داشت. اما رضا روز و شب با آن کار کرد. بدون داشتن استاد، به خوبی به این سلاح مسلط شد.
بعد هم در سنگری کمین کرد و مدتی با دوربین، وضعیت خط عراق را مشاهده نمود. با چندین آزمایش و ... فهمید که دشمن در این خط مقابل ما، یک قناسه زن بیشتر ندارد.
مدتی رضا در کمین او بود. چند نفر از نیروهای دشمن را در این فاصله به هلاکت رساند.
حالا وضعیت فرق کرده بود. نیروهای دشمن دیگر جرأت این که سرشان را بالا بگیرند نداشتند، چرا که طعمه و شکار میشدند.
رضا در این فاصله به برادر قاسمی، کار با قناسه را آموزش داد. او هم کاملاً مسلط شد. چند روزی بود که هر دوی آنها به دنبال شکار قناسه زن عراقی بودند.
یک روز رضا پشت دوربین قرار گرفت و برادر قاسمی را به آخر خاکریز فرستاد. آنجا محل تجمع زباله ها و نخل های سوخته بود. رضا با دوربین نگاه میکرد و آقای قاسمی با دوربین قناسه.
رضا میگفت : قناسه زن عراقی را دیدم که در سنگر خود در گوشه خاکریز مستقر شد.
می خواستم سریع به قاسمی اطلاع بدهم ولی دیر شده بود ! به محض این که او در خاکریز قرار گرفت به سمت انتهای خاکرز ما نشانه رفت. او قاسمی را دیده بود. اما ...
رضا قبلاً قاسمی را توجیه کرده بود. همان موقع صدای دو شلیک آمد. هم عراقی شلیک کرد و هم قاسمی. هر دو تقریباً در یک زمان ! رضا به سمت انتهای خاکریز دوید. یکباره دید قاسمی با لبخندی بر لب بلند شد. با دوربین نگاه کرد و دید قناسه زن عراقی افتاده و کشته شده !
کار رضا جواب داده بود. حالا برتری در صحنه نبرد با ما بود. عراقی ها دیگر جرأت نکردند قناسه زن به خط بیاورند.. آنها مجبور بودند با شلیک خمپاره جواب ما را بدهند.
بعد از بیست روز به پشت خط برگشتیم. گردان دیگری جایگزین ما شد. ما به مرخصی رفتیم و پس از نوروز 66 برگشتیم. در این مدت حکایت کار عجیب رضا، زبان به زبان بین بچه ها پخش میشد.
برگرفته از کتاب « کمی درنگ کن »
انتشارات « شهید ابراهیم هادی »
پیوند ها :
وصیت نامه قابل تأمل شهید رضا نادری - ویدیو - 4 دقیقه - استاد رائفی پور
بستن *نام و نام خانوادگی * پست الکترونیک * متن پیام |