https://eitaa.com/@-a-zahraei
مادر شهید همت میگوید : وقتی پسرم شهید شد، در نخستین ساعات بامداد؛ ولی الله پسرم، با جمعی از اهالی محل و دوستان و آشنایان به خانه ی ما آمدند. ولی الله را در آغوش گرفتم و گفتم : « عزیزم راستش را بگو، بر سر ابراهیم چه آمده ؟!»
ولی الله مرا به گوشه ای برد و گفت : « مادر! دیشب در عالم رویا حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را دیدم. آمد به خانه ی ما، دست تو را گرفت و آورد همین جا که اکنون تو را آوردم.
بعد به شما فرمود : « تو یک فرزند صالح و پاک داشتی که در راه خدا قربانی کردی. بشارت باد که شما قربانی ات به درگاه حضرت حق پذیرفته شد. این حرف حسابی مرا آرام کرد.
شهید همت و شِفای فرزند خردسالش
همسرش میگوید: « پس از عروج ملکوتی شهید حاج ابراهیم همت، شبی فرزند کوچکم مریض شد .در تب شدیدی میسوخت همراه با گلو دردی سخت. آخر شب بچه سخت بی قراری میکرد. پاشوری و گذاشتن کیسه یخ روی پیشانی بچه و ... هیچ کدام مشکل را حل نکرد. بچه شروع کرد به هذیان گویی، بعد هم گریه کرد و بهانه ی پدر را گرفت .درنیمه های شب، طاقت خود را از دست دادم و در حالت خستگی شدید و خواب و بیداری شروع کردم با حاج همت درد دل کردن.
به او گفتم : حاج همت ! مگر نمیگویند که شهدا زنده اند ؟ من این همه شب و روز بچه ها را نگه داشتم، یک شب هم تو بیا و از این بچه پرستاری کن !
همین طوری که بالای سر بچه نشسته بودم خوابم برد.
یکباره دیدم در باز شد و همت آمد به خانه و به من گفت : چرا این قدر ناراحتی ؟ خیلی خُب، چند ساعت هم من بچه را نگه میدارم.
بعد نشست کنار بستر بچه. بچه اش را بغل گرفته و ناز و نوازش کرد. من هم که بعد از مدت ها، حاجی را دیده بودم، محو تماشای این صحنه های شیرین بودم.
ناگهان فرزندم داد زد مامان ! پاشو من حالم خوب شده، الان بابا این جا بود ...
یکباره از خواب پریدم، چیزی ندیدم ولی بوی عطر خاصی فضای اتاق را پر کرده بود ...
دستگیری شهید همت از کسی که درخواست کمک کرده بود
یکی از اساتید دانشگاه میگفت : شبی خواب بودم، توی عالم خواب دیدم در میزنن !
در را باز کردم دیدم شهید همت با یه موتور تریل، جلوی درب منزل ایستاده و میگه سوار شو بریم. ازش پرسیدم کجا ؟
گفت یه نفر به کمک ما احتیاج داره. سوار شدم و رفتیم. سرعتش زیاد نبود طوری که توانستم آدرس خیابان ها را خوب به خاطر بسپارم.
وقتی به منزل مورد نظر رسیدیم از خواب پریدم.
از کسی در مورد تعبیر این خواب پرسیدم، گفت معلومه، باید بری به اون آدرس، ببینی کسی به کمکت احتیاج داره یا نه.
هر جوری بود خودمو به اون آدرس رسوندم. در زدم. در را باز کردند دیدم یه پسر جوان است .نه من او را میشناختم و نه او من را.
نمی دانستم چه بگویم. گفت بفرمایید چیکار دارید ؟
مکثی کردم و پرسیدم : با شهید همت کاری داشتی ؟ یهو رنگ چهره اش پرید و زد زیر گریه.
رفتیم داخل و گفت چند وقته میخوام خودکشی کنم. دیروز داشتم تو خیابون راه میرفتم و به این فکر بودم که چه جوری خودمو خلاص کنم که یه دفعه چشمم افتاد به یک تابلو که روش نوشته بود، اتوبان شهید همت.
گفتم میگن شماها زنده اید، اگه درسته یه نفر رو بفرست سراغم که من رو از خود کشی منصرف کنه.
الان هم شما اومدید اینجا و میگید که از طرف شهید همت اومدید ...
شهید محمد ابراهیم همت فرمانده شجاع و دوست داشتنی لشکر 27 محمد رسول الله « صلی الله و علیه و اله » بود. او متولد شهرضای اصفهان و معلم بود. مدتی مسئول سپاه پاوه شد.
از اواخر سال 1360 معاونت و سپس فرمانده لشکر شد. اما هیچ گاه زندگی بسیجی را رها نکرد.
حاج همت در اسفند ماه 1362 و در عملیات خیبر، در حالی که از شهادت خود مطلع بود، و در روز شهادت حضرت صدیقه طاهره به شهادت رسید.
برگرفته از کتاب « شهیدان زنده اند »
انتشارات « شهید هادی »
پیوندها :
حاج همت ! سر پل صراط یقه ات رو میگیرم
خواب همسر شهید همت - ویدیو - دو دقیقه
مصاحبه با همسر شهید همت - متن
زیبایی چشمان شهید همت از نگاه همسرش - ویدیو - یک دقیقه
بستن *نام و نام خانوادگی * پست الکترونیک * متن پیام |