https://eitaa.com/@-a-zahraei
جهش معنوی
راوی : جبار ستوده، حسین اله کرم
در زندگی بسیاری از بزرگان ترک گناهی بزرگ دیده میشود. این کار باعث رشد سریع آنان میگردد .این کنترل نفس بیشتر در شهوات جنسی است. حتی در مورد داستان حضرت یوسف علیه السلام خداوند میفرماید : « هر کس تقوا پیشه کند و ( در مقابل شهوت و هوس ) صبر کند، خداوند پاداش نیکوکاران را ضایع نمیکند. » که نشان میدهد این یک قانون عمومی است و اختصاص به حضرت یوسف علیه السلام ندارد.
از پیروزی انقلاب یک ماه گذشت. چهره و قامت ابراهیم بسیار جذاب تر شده بود. هر روز در حالی که کت و شلوار زیبائی میپوشید به محل کار میآمد. محل کار او در شمال تهران بود. یک روز متوجه شدم خیلی گرفته و ناراحت است ! کمتر حرف میزد، تو حال خودش بود. به سراغش رفتم و با تعجب گفتم : « داش ابرام چیزی شده ؟! گفت : نه، چیز مهمی نیست. اما مشخص بود که مشکلی پیش آمده. گفتم اگه چیزی هست بگو، شاید بتونم کمکت کنم. »
کمی سکوت کرد. به آرامی گفت : « چند روزه که دختری بی حجاب، توی این محله به من گیر داده ! گفته تا تو رو به دست نیارم ولت نمیکنم ! »
رفتم تو فکر، بعد یک دفعه خندیدم ! ابراهیم با تعجب سرش را بلند کرد و پرسید : خنده داره؟! گفتم : داش ابرام ترسیدم فکر کردم چی شده !؟ بعد نگاهی به قد و بالای ابراهیم انداختم و گفتم : با این تیپ و قیافه که تو داری، این اتفاق خیلی عجیب نیست ! گفت : یعنی به خاطر تیپ و قیافه ام این حرف رو زده. لبخندی زدم و گفتم : شک نکن !
روز بعد تا ابراهیم را دیدم خنده ام گرفت. با موهای تراشیده آمده بود محل کار، بدون کت و شلوار ! فردای آن روز با پیراهن بلند به محل کار آمد ! با چهره ای ژولیده تر، حتی با شلوار کردی و دمپائی آمده بود. ابراهیم این کار را مدتی ادامه داد. بالاخره از آن وسوسه شیطانی رها شد.
***
ریز بینی و دقت عمل در مسائل مختلف از ویژگی های ابراهیم بود. این مشخصه، او را از دوستانش متمایز میکرد. فروردین 1358 بود. به همراه ابراهیم و بچه های کمیته به مأموریت رفتیم. خبر رسید، فردی که قبل از انقلاب فعالیت نظامی داشته و مورد تعقیب است در یکی از مجتمع های آپارتمانی دیده شده. آدرس را در اختیار داشتیم. با دو دستگاه خودرو به داخل ساختمان معرفی شده رسیدیم.
وارد آپارتمان مورد نظر شدیم. بدون درگیری شخص مظنون دستگیر شد. میخواستیم از ساختمان خارج شویم. جمعیت زیادی جمع شده بودند تا فرد مورد نظر رامشاهده نمایند. خیلی از آنها ساکن همان ساختمان بودند. ناگهان ابراهیم به داخل آپارتمان برگشت و گفت : صبر کنید !
با تعجب پرسیدیم : چی شده!؟ چیزی نگفت. فقط چفیه ای که به کمرش بسته بود را باز کرد. آن را به چهره مرد بازداشت شده بست. پرسیدم : ابرام چیکار میکنی!؟ در حالی که صورت او را میبست جواب داد : ما بر اساس یک تماس و خبر، این آقا را بازداشت کردیم، اگر آنچه گفتند درست نباشد آبرویش رفته و دیگر نمیتواند در این جا زندگی کند. همه مردم اینجا به چهره یک متهم به او نگا میکنند اما حالا، دیگر کسی او را نمیشناسد. اگر فردا هم آزاد شود مشکلی پیش نمیآید.
وقتی از ساختمان خارج شدیم کسی مظنون مورد نظر را نشناخت. به ریز بینی ابراهیم فکر میکردم. چقدر شخصیت و آبروی انسان ها در نظرش مهم بود.
برگفته از کتاب « سلام بر ابراهیم 1 »
بستن *نام و نام خانوادگی * پست الکترونیک * متن پیام |