برخورد شهید ابراهیم هادی با دزد موتور
نشسته بودیم داخل اتاق. مهمان داشتیم .. صدایی از داخل کوچه آمد. ابراهیم سریع از پنجره نگاه کرد. شخصی موتور شوهر خواهر او را برداشته و در حال فرار بود !
بگیریدش... دزد ...دزد...! بعد هم سریع دوید دم در. یکی از بچه های محل لگدی به موتور زد. دزد با موتور نقش زمین شد !
تکه آهنِ روی زمین دست دزد را برید و خون جاری شد. چهره دزد پر از ترس بود و اظطراب. درد میکشید که ابراهیم رسید. موتور را برداشت و روشن کرد و گفت : سریع سوار شو !
رفتند درمانگاه، با همان موتور. دستش را پانسمان کرد ند. بعد با هم رفتند مسجد ! بعد از نماز کنارش نشست ؛ چرا دزدی میکنی !؟ آخه پول حرام که ...
دزد گریه میکرد. بعد به حرف آمد : همه این ها را میدانم. بیکارم، زن و بچه دارم، مجبور شدم.
ابراهیم فکری کرد. رفت پیش یکی از نمازگزارها، با او صحبت کرد. خوشحال برگشت و گفت : خدا را شکر، شغلی مناسب برایت فراهم شد.
از فردا برو سر کار. این پول را هم بگیر، از خدا هم بخواه کمکت کند. همیشه به دنبال حلال باش. مال حرام زندگی را به آتش میکشد. پول حلال کم هم باشد برکت دارد.
برگرفته از کتاب « سلام بر ابراهیم 1 »
راوی : « عباس هادی »
پیوند ها :
بستن *نام و نام خانوادگی * پست الکترونیک * متن پیام |