شیخ حسنعلی اصفهانی معروف به نخودکی اصفهانی
ایشان در سال 1279 ( 1258 هجری شمسی ) هجری قمری در اصفهان و در محله معروف به جهانباره که گویند میهمانسرای سلطان سنجر بوده است، به دنیا آمد.
پدر ایشان ملا علی اکبر فرزند خود را از همان کودکی در هر سحرگاه به تهجد و عبادت عادت میداد و او را با نماز و دعا و راز و نیاز و ذکر خداوند متعال آشنا میکرد.
فرزند حسنعلی اصفهانی در کتاب نشان از بی نشانها نقل میکند که پدر بزرگوارم به من گفت : حدودا هفت ساله بودم که نزدیک غروب آفتاب یکی از روزهای ماه مبارک رمضان که با تابستانی گرم مواجه شده بود، به اتفاق پدرم ،خدمت استادم حاجی محمد صادق مشهور به تخت فولادی رسیدیم.
در همین موقع کسی نباتی را برای تبرک به دست حاجی داد، استاد نبات را تبرک و به صاحبش رد فرمود و مقداری خرده نبات که کف دستش جا مانده بود، به من داد و فرمود بخور، من بی درنگ خوردم، پدرم عرض کرد : حسنعلی روزه بود. حاجی به من فرمود : مگر نمیدانستی که روزه ات با خوردن نبات باطل میشود ؟
عرض کردم بلی، فرمود پس چرا خوردی ؟ عرضه داشتم : اطاعت امر شما را کردم.
استاد دست مبارک خود را به شانه من زد و فرمود : با این اطاعت به هر کجا که باید میرسیدی رسیدی.
کرامات شیخ حسنعلی اصفهانی
طفل عقرب گزیده
نقل از محمد علی تولایی فرزند غلامرضا دبیر بازنشسته آموش و پرورش استان خراسان -
در بهار سال 1312 شمسی شبی تاریک باران به شدت میبارید من آن زمان نوجوانی چهارده ساله بودم و به منزل خواهرم رفته بودم، بچه خردسال شانزده ماهه خواهرم به دنبال مادرش به پستوی خانه رفت ; ناگهان فریادی کشید و سیاه شد و نفس او قطع گردید. مادرم که زنی با تجربه بود گفت : این بچه را گزنده زده است ; چراغی را به پستوی خانه بردند و عقرب بزرگ سبز رنگی را دیدند .معلوم شد بچه دست خود را روی این عقرب گذاشته و گزیده شده است .آن زمان تلفن و دکتر و وسیله نبود.
من گفتم منزل شیخ حسنعلی اصفهانی برویم .با شوهر خواهرم که حاج شیخ حسین دور اندیش نام داشت در زیر تگرگ و باران در تاریکی شب خود را به منزل حاج شیخ رساندیم، درب را کوبیدیم، خود آن بزرگوار تشریف آوردند، سلام کردم و در تاریکی شب که یکدیگر را نمیدیدیم خودم را معرفی و عرض کردم : بچه همشیره (خواهر) را عقرب گزیده و در شرف هلاکت است.
فرمود نمیشد بیاوریدش ؟
عرض کردم ما خود به زحمت آمده ایم، فرمود : بسار خوب. به داخل منزل مراجعت فرمود و پیاله ای که مقداری آب در آن بود به دست من داد و حبه ای که مثل نبات بود به من داد و گفت : این را داخل این پیاله بیندازید، من هم انداختم، آنگاه از دست من گرفتند و اندکی دعا خواندند و بر آن دمیدند بطوریکه ترشحات دهانش هم در پیاله ریخت ! سپس به من فرمودند : محتوای پیاله را بخورید من خوردم .گفتند سه صلوات بفرستید و همینطور که میروید سه قل هوالله ( سوره توحید) بخوانید و درب منزل را بسته و رفتند.
شوهر خواهر من گفت : حاج شیخ اشتباه کرد، خیال کردند که تو را عقرب گزیده است .برگردیم ایشان را متوجه کنیم.
من با آنکه بچه بودم گفتم : شما اشتباه میکنید، متوجه نشدید که اول فرمودند : نمیشد بچه را بیاورید و خلاصه در یک حالت بهت زدگی به خانه مراجعت کردیم ; فاصله منزل ما با ایشان حدود نیم ساعت راه بود .وقتی به خانه رسیدیم گفتند : نیم ساعت پیش بچه یکباره خوب شد و شیر خورد و خوابید.
برگرفته از کتاب « شمه ایی از کرامات شیخ حسنعلی اصفهانی »
تالیف : « محمد علی تولایی »
انتشارات : « محقق »
بستن *نام و نام خانوادگی * پست الکترونیک * متن پیام |