https://eitaa.com/@-a-zahraei
چشم برزخی
مطالبی که میخوانید مربوط به پسر شهید حاج محمد طاهری است، این اتفاق پس ازحادثه تصادفی که برای ایشان پیش آمده، از زبان خودش و در کتاب « با بابا » نقل شده است.
اما مطالبی که در ادامه نقل میکنم ؛ بعد ها از آقای پیروی شنیدم. ایشان میگفت : در آن روزهایی که تازه به هوش آمده بودی، وقتی کسی به بیمارستان و ملاقات میآمد به دو صورت برخورد میکردی ! با دیدن برخی ها عصبانی میشدی و میگفتی : نمیخواهم کسی را ببینم، کی این ها را راه داده و ... ما هم مجبور بودیم بگوییم فعلاّ شرایط مساعد ندارد و ...
اما برخی ها را با روی باز میپذیرفتی و از دیدن برخی ها خیلی خوشحال میشدی !
پدر همسرم میگفت : برای ما سؤال بود، مگر تو چه میدانی که نمیخواهی برخی ها را ملاقات کنی ؟!
آن هایی که تو نمیپذیرفتی، کسانی بودند که غرق در مادیات و با معنویات ارتباطی نداشتند و بر عکس کسانی که خداوند محور زندگی شان بود را با روی باز میپذیرفتی !
این برای همه سؤال شده بود که علت این برخورد تو چیست ؟ تو از کجا این موارد را میفهمی ؟!
نکته دیگر اینکه، بیشتر مواقع چشمانت بسته یا رویت به سمت دیوار بود، اما میدانستی چه کسی به ملاقاتت آمده ! حتی مطالب عجیب تری میگفتی ! مطالبی که ما را مطمئن میکرد که در ملکوت سیر میکنی و چشم برزخی تو باز شده !
آقای پیروی یکی از ماجراهای ملاقات را این گونه برایم توضیح داد : برادر مجتبی سالاری، یکی از جانبازان عزیز و از دوستان پدرت به بیمارستان و ملاقات شما آمد.
شما به او گفتی : کجا بودی برادر، چرا دیر آمدی ؟کمی با او حال و احوال کردی، اما یکباره رنگت تغییر کرد و گفتی : شما چرا نماز ظهر و عصر نخوانده ای ؟ بیرون اتاق از پله ها پایین برو، سمت چپ سرویس بهداشتی و سمت راست نمازخانه است. برو نمازت را بخوان و بیا.
این جانباز عزیز رو کرد به من و گفت : « مصطفی ( فرزند شهید طاهری ) چی میگه ؟! من هر روز در اداره نماز ظهر و عصرم را به جماعت میخوانم. »
شما دوباره اصرار کردی و گفتی : حاج آقا، برو نمازت را بخوان. من به آقای سالاری گفتم « حالا برو دو رکعت نماز بخون و بیا اشکالی که نداره ؟ »
ایشان هم قبول کرد و رفت. چند دقیقه بعد وارد اتاق شد و با تعجب به به همه نگاه کرد ! بعد گفت : « این آقا مصطفی توی این دنیا نیست، این داره از عالم بالا، باطن همه چیز رو میبینه ! »
وقتی تعجب اطرافیان را دید ادامه داد : « من الان رفتم پایین که وضو بگیرم. اولاّ آدرسی که برای محل دستشویی و نمازخانه داد کاملاّ دقیق بود. با اینکه خودش هنوز از این اتاق بیرون نرفته ! اما الان که رفتم پایین یادم افتاد که امروز برای کار اداری زودتر از نماز ظهر از اداره بیرون آمدم و کاملا فراموش کردم نماز ظهر و عصر را بخوانم. من پایین که رسیدم سریع وضو گرفتم و نماز ظهر و عصر را خواندم و برگشتم .»
من که این مطالب را به یاد نمیآوردم. اما بعدها از چند نفر از جمله آن جانباز عزیز این ماجرا را شنیدم.
برگرفته از کتاب « با بابا »
انتشارات شهید هادی
بهشت را دیدم
در ادامه مطلب بالا، مصطفی فرزند شهید حاج محمد طاهری در کتاب « با بابا » نقل میکند :
روزهای بستری من در خانه از چهار ماه گذشت. کم کم شرایط من بهتر میشد. درست چهار ماه و نیم بعد از این حادثه، اتفاق مهمی در زندگی من رخ داد. اتفاقی که باعث شگفتی همه شد !
من برای اولین بار در مورد نماز صحبت کردم احساس نیاز کردم و چیزهایی به یاد آوردم و توانستم به سختی نماز مغرب بخوانم. چون عبارات نماز کم کم به یادم میآمد از شوق گریه میکردم.
پس از اولین نمازی که خواندم، احساس کردم روز به روز و ساعت به ساعت حالم بهتر میشود. دیگر در خلوت خود گریه نمیکردم. روند بهبودی من خیلی سریع پیش رفت. در مدت کوتاهی
شرایط من تقریباّ به حالت قبل بازگشت.
همان ایام بود که تصمیم گرفتم به خانه خودمان برویم .قبلاّ آپارتمانی را که نزدیک منزل آقای پیروی اجاره کرده بودیم که به آنها نزدیک باشیم.
ما بدون هیچ تشریفات خاصی راهی زندگی خودمان شدیم. حالا همسرم وظیفه داشت که هم به خانه برسد و هم از من مراقبت نماید. من در منزل خودمان با همسرم زندگی میکردم. اما هر روز آقای
پیروی از ما سر میزد.
یک روز حسابی در فکر بودم. آقای پیروی آمد کنارم نشست و گفت : تو فکری ؟ چیزی شده ؟ چند وقته به منزل ما نیامدی ؟ کمی مکث کردم. سرم پایین بود و به زمین خیره بودم. گفتم من نمیدانم
در این مدت که مریض بودم، خواب میدیدم یا در بیداری ...
ایشان متفکرانه و به آرامی پرسید : چی دیده بودی ؟
گفتم فکر کنم به بهشت رفتم. من بهشت خدا را دیدم و ...
آقای پیروی یکباره وسط حرف های من پرید و دستش را بالا آورد و گفت : « کات » ! صبر کن. خدا رو شکر. بعد بلند شد و رفت،
من متحیر بودم که چه شده ! با تعجب دیدم ایشان ضبط صوت را آورد. نواری را پخش کرد و گفت : این ها صحبت های خودت در این چند ماه هست. خوب گوش کن.
صحبت های من پخش میشد. باور نمیکردم این حرف ها را زده باشم. من خیلی زیبا در مورد بهشت حرف میزدم ! در نوار ضبط شده، آقای پیروی همینطوراز من سؤال میکرد. با هر حرفی
که میشنیدم، مطلبی را به یاد میآوردم. مطالبی که سرشار از معنویات بود. خیلی به وجد آمده بودم. همین طور مطالب بسیار زیبایی برایم یادآوری میشد.
آقای پیروی گفت : من یقین دارم تو در بهشت بودی. در این مدت بارها و بارها بهشت الهی را برای ما به زیبایی توصیف کردی، در حالی که در شرایط عادی دنیا نبودی !
گفتم : ولی من چیز زیادی به خاطر نمیآورم. فقط چند مطلب کوتاه ... درسته، من پدرم را دیدم. من مهمان او در بهشت بودم. بهشت را با تمام زیبایی هایش دیدم.
آقای پیروی گفت : خیلی خوبه، هر چه به یاد آوردی بنویس. این ها خیلی مهم است. نوار را گوش کن. شاید مطلب دیگری به یاد بیاوری. وقتی نوار را کامل گوش کردم. بسیاری از مطالب دیگر برایم
تداعی شد.
قسمتی از نوار را گوش کردم. خیلی برایم جالب بود. آقای پیروی میپرسید : مصطفی ما باید تو این دنیا چیکار کنیم ؟
من هم در آن حالت میگفتم : هر چه میتوانید برای رضای خداوند کار کنید و او را هر لحظه حاضر و ناظر بدانید. در جایی دیگر پرسید : توی بهشت خوردنی چی هست ؟ بعد به شوخی گفت :
چایی هم هست ؟
گفتم آنجا اینقدر نعمت های زیبا هست که کسی به فکر چایی نیست، ولی اگر چایی هم بخواهی فراهم میشود. بعد اشاره کردم به آیه : فیها ما تشتهیه الانفس و تلذ الاعین ... هر چه دل بخواهد و هر چه
چشم از آن لذت ببرد برایشان فراهم است. ( سوره زخرف آیه 71 )
اما مطالبی را هم در مورد برخی افراد گفته بودم که آن مطالب به طور کامل از ذهنم خارج شده بود. البته فکر میکنم این ها کار خدا بود ! من از آن زمان که به هوش آمدم، تا چند ماه به همه چیز آگاهی
داشتم ! همه چیز را میدیدم و میفهمیدم. در مورد باطن برخی افراد مطالبی میفهمیدم که تمام این ها ! وقتی به شرایط عادی بر گشتم از من گرفته شد.
احساس میکنم لازمه زندگی دنیایی این است که خیلی از مطالب را ندانیم تا بتوانیم مانند اهل دنیا با یکدیگر زندگی کنیم. روزهای بعد، در تنهایی خودم، آنچه از بهشت دیده و شنیده بودم بر روی کاغذ
نوشتم تا فراموش نکنم. یاد آوری بهشت الهی اشکم را جاری میکرد. چرا مرا از بهشت بیرون کردند ؟
در مورد حرف هایی که در نوار زدم، آقای پیروی در همان روزهای اول، از برخی علما و مجتهدین مشهد سؤال کرد . آنها ضمن تأیید این مطالب و اتفاقات گفتند : ممکن است داماد شما در اثر این
حادثه به برزخ رفته و به چنین مشاهداتی دست یافته باشد. قبلاّ نیز برای دیگران چنین اتفاقی افتاده.
مشخصات شهید حاج محمد طاهری :
* نام و نام خانوادگی : محمد طاهری
* محل تولد : روستای مهدی آباد از توابع کاشمر
* تاریخ ولادت :34/03/11
* تاریخ شهادت : 63/12/22
*مدت عمر :29 سال
* محل شهادت :جزیره مجنون
* محل مزار : گلزار شهدای کاشمر
بستن *نام و نام خانوادگی * پست الکترونیک * متن پیام |