shahidoshahed.ir
دسته بندی
شهید ابراهیم هادی ,
صفحه اصلی
خاطرات و داستان هایی از زندگی شهید ابراهیم هادی، همراه با تصاویر. برگرفته از کتاب « سلام بر ابراهیم 1 ».
شهید بابایی در دوران دانش آموزی چگونه به سرای دار مدرسه کمک نمود.
ویدئوها
شهید ابراهیم هادی - معجزه اذان
یکشنبه بیست و پنجم شهریور ۰۳
داستان شهید عباس بابایی برای کودکان – کمک به سرایدار (بابای) مدرسه- 118
شنبه سوم شهریور ۰۳
داستان شهدا برای کودکان و نوجوانان - شهید عباس بابایی -116
سه شنبه سی ام مرداد ۰۳
مشاهده ویدئوهای بیشتر
اخبار صوتی
شهید ابراهیم هادی + زندگی نامه
چهارشنبه سوم مرداد ۰۳
مشاهده اخبار صوتی بیشتر
وبلاگ ها
»
شهدا و خاطرات آ نها
»
شهید ابراهیم هادی
»
شهید ابراهیم هادی - معجزه اذان
مثل آد مهاي گيج و منگ به حر فهاي فرمانده عراقي گوش مي کردم. هيچ حرفي نمي توانستم بزنم، بعد از مدتي سکوت گفتم:آره، زنده است. با هم ازسنگر خارج شديم. رفتيم پيش ابراهيم که داخل يکي از سنگرها خوابيده بود.
تمام هجده اسير عراقي آمدند و دست ابراهيم را بوسيدند و رفتند. نفر آخر به پاي ابراهيم افتاده بود و گريه مي کرد. مي گفت : من را ببخش، من شليک کردم.
یکشنبه بیست و پنجم شهریور ۰۳
شهید ابراهیم هادی -تاثیر کلام
گفتم : بیا این گزارش، این هم حکم انفصال از خدمت !
گزارش را با دقت نگاه کرد. بعد پرسید : خودت با این آقا صحبت کردی ؟
گفتم : نه، لازم نیست، همه میدونند چه جور آدمیه !
جواب داد : نشد دیگه، مگه نشنیدی : فقط انسان درو غگو، هر چه که میشنود تایید میکند !
پنج شنبه بیست و دوم شهریور ۰۳
شهید ابراهیم هادی + زندگی نامه
شهید ابراهیم هادی از شهدای جاویدالاثر و برجسته دفاع مقدس است. وی از کودکی اهل ورزش بوده و درس پهلوانی و شجاعت را در گود زورخانه آموخته بود.
چهارشنبه سوم مرداد ۰۳
شهید ابراهیم هادی، از تولد تا شهادت
شهید ابراهیم هادی، یکی از شهدای بزرگواری است که شجاعت بیمثال و توکل خالصانهاش، از او اسطورهای به یادماندنی ساخته است. کسی که بخاطر ارادتش به حضرت زهرا، آرزو داشت مثل ایشان گمنام از دنیا برود. هرچند در آخر هم به آرزویش رسید و چون بانوی دو عالم، حضرت زهرا(س)، غریبانه به درجهی رفیع شهادت رسید. در ادامهی این مقاله، قرار است که درمورد زندگی نامه شهید ابراهیم هادی بیشتر بخوانیم. پس با ما همراه باشید.
چهارشنبه سیزدهم تیر ۰۳
شهید ابراهیم هادی - اَنتَ ابراهیم هادی
از گوشه ای نگاه کردم. درست فهمیده بودم در زیر نور ماه کاملاً مشخص بود. یک عراقی در حالی که کسی را بر دوش حمل میکرد به ما نزدیک میشد !
خیلی آهسته ابراهیم را صدا زدم. اطراف را خوب نگاه کردم . کسی غیر از آن عراقی نبود !
پنج شنبه هفدهم خرداد ۰۳
1
2
تمامی خدمات و محصولات این سایت، حسب مورد دارای مجوزهای لازم از مراجع مربوطه میباشند و فعالیت های این سایت تابع قوانین و مقررات جمهوری اسلامی ایران است. .